(دنیا سلطنت )
(دنیا سلطنت )
پارت ۲۵
همه برایه آشنایی با آلیس در سالون نشسته بودن آلیس و شاهزاده جونکوک کنار هم نشسته بودن
ملکه E : دوشیزه آلیس ایشان خواهرم هستن
.... : خوبخت هستم
آلیس کمی سر اش را پایین کرد گفت
آلیس: منم همین طور
ملکه E: دخترشان لیدیا
لیدیا : سلام ارض میکنم بانو اومید وارم که زندگی خویی را در این قصر داشته باشین درست هست
آلیس: همچنین دوشیزه لیدیا
ملکه E : برادرم تهیونگ و همسرش آنا
آلیس: خوبخت هستم
تهیونگ : امادن شما را در قصر تبریک میگویم
آنا: خیلی هم خوب شد میتونیم دوست های خویی برایه هم باشیم
ملکه E چشم فوری به همسر برادرش رفت و دوباره گقت
ملکه E: پسرم راکان سه سال از شاهزاده جونکوک کوچیک تر هست
آلیس نگاهی بهش انداخت وگفت
آلیس: خوبخت هستم
راکان: همچین دوشیزه آسمت
صدا گریه بچه ای به گوش همه خورد ولی هیچ کس توجی نکرد آلیس با چشن های درشت اش به همه نگاه کرد ولی کسی توجهی نکرد آلیس برایش خیلی بچه ها مهم بود عصبی شد و گفت
آلیس: فقد منم که صدا این بچه را میشنوم
لیدیا : بانو راست میگوید
ملکه E:نه ما هم میشنویم اما اون بچه از وقتی نادر را از دست داده آرامی ندارد
آلیس: اگر آرام اش کروم چی ؟
شاهزاده شوکه بهش نگاه کرد پادشاه فرانسه ترسید که مکنه دخترش دست به گلی آب بدهد آلیس رو ونوس کرد
آلیس: اتاقش را نشونم بدهید
ونوس مگاهش را به شاهزاده جونکوک دوخت شاهزاده با اسره بهش گفت که میتونید بردی
ونوس : از این ترف بانو
ونوس راه افتاد و آلیس هم به دنبالش قدم برداشت
《》《》《》《》《》《》《》
همه منتظر بودن تا آلیس بیاد
بلخره آلیس وارد سالون شد و دختر شاهزاده جونکوک را در اوغش اش گرفته بود اون دختر خیلی آرام خواب بود
ملکه E: چطور آرام اش کردی ؟
آلیس تک خنده ای کرد و گفت
آلیس: کار خواستی نکردم فقد بت دل پاک در آغوشم گرفتم اش
پادشاه E: با ورم نمیشود شما چطور آرام اش کردین
آلیس: گفتم که با دل پاک و تمیز فقد بلند اش کردم
آلیس به سمت شاهزاده جونکوک رفت و کنار اش نشست با ذوق گفت
آلیس: سرورم اسم اش چی هست
شاهزاده جونکوک با جدیت و سرد بودن گفت
جونکوک: آسمی ندارد
آلیس باز هم با ذوق و خندیدن گفت
آلیس: آما اینجوری نمیشه باید آسمی روس بزارید
راکان خنده ای کرد و گفت
راکان : بانو آلیس راست میشه برادر
شاهزاده جونکوک نگاه سرد اش را به برادرش دوخت وگفت
جونکوک: نیازی نمیبینم که برایش اسم بزارم اگر خم بزارم خودم میزارم
آلیس اصلا به لحنه عصبی و سرد جونکوک توجهی نگرد و با ذوق گفت
آلیس: میشه اسم اش را بزاریم رزرخ
جونکوک: بانو نشنیدید چی گفتم
آلیس: میدانید شاهزاده معنیه رزرخ چیه به معنایه دختری که چون گل رز زیبا و لطیف است
شاهزاده جونکوک بدونه حرفی گفت
جونکوک: باشه هر آنچه که شما میزازید
آلیس ذوق کرد و با تکان دادن رزرخ در بغل اش احساس خوبی داشت
《》《》《》《》《》《》
ونوس آلیس را برد به اتاق شاهزاده
تخت باشکوهی داشت و همچنین زیبا اتاق بزرگی با بلکن بزرگ آلیس سمته تخت رفت و رو اش نشست
آلیس: کمکم میکنید تا لباس هایم را عوض کنم
ونوس : ببخشید بانو اما من اجازه این کار را ندارم امشب شب اول شنا و شاهزاده هست پس برایه وارس باید تلاش کنید
ونوس بعد از حرف اش احترام گذاشت و از اتاق خارج شد
آلیس: تو قوی هستی آلیس اگر زخم های رو بدنت را ببینه خودم میدونم چس بگم
وقتی باز شدن در به گوش اش خورد لرزه بدی به ب*دن اش وارد شد شاهزاده جونکوک وارد اتاق شد و درو بست کت بلند اش را در آورد و چکمه های مشکی اش را همتن جا کنار کت گذاشت نگاهش افتاد سمتت آلیس و سمت اش رفت بالا سرش ایستاد
جونکوک: میخواهی امشب خودت لباس هایش را بکشی یا نه
@h41766101
پارت ۲۵
همه برایه آشنایی با آلیس در سالون نشسته بودن آلیس و شاهزاده جونکوک کنار هم نشسته بودن
ملکه E : دوشیزه آلیس ایشان خواهرم هستن
.... : خوبخت هستم
آلیس کمی سر اش را پایین کرد گفت
آلیس: منم همین طور
ملکه E: دخترشان لیدیا
لیدیا : سلام ارض میکنم بانو اومید وارم که زندگی خویی را در این قصر داشته باشین درست هست
آلیس: همچنین دوشیزه لیدیا
ملکه E : برادرم تهیونگ و همسرش آنا
آلیس: خوبخت هستم
تهیونگ : امادن شما را در قصر تبریک میگویم
آنا: خیلی هم خوب شد میتونیم دوست های خویی برایه هم باشیم
ملکه E چشم فوری به همسر برادرش رفت و دوباره گقت
ملکه E: پسرم راکان سه سال از شاهزاده جونکوک کوچیک تر هست
آلیس نگاهی بهش انداخت وگفت
آلیس: خوبخت هستم
راکان: همچین دوشیزه آسمت
صدا گریه بچه ای به گوش همه خورد ولی هیچ کس توجی نکرد آلیس با چشن های درشت اش به همه نگاه کرد ولی کسی توجهی نکرد آلیس برایش خیلی بچه ها مهم بود عصبی شد و گفت
آلیس: فقد منم که صدا این بچه را میشنوم
لیدیا : بانو راست میگوید
ملکه E:نه ما هم میشنویم اما اون بچه از وقتی نادر را از دست داده آرامی ندارد
آلیس: اگر آرام اش کروم چی ؟
شاهزاده شوکه بهش نگاه کرد پادشاه فرانسه ترسید که مکنه دخترش دست به گلی آب بدهد آلیس رو ونوس کرد
آلیس: اتاقش را نشونم بدهید
ونوس مگاهش را به شاهزاده جونکوک دوخت شاهزاده با اسره بهش گفت که میتونید بردی
ونوس : از این ترف بانو
ونوس راه افتاد و آلیس هم به دنبالش قدم برداشت
《》《》《》《》《》《》《》
همه منتظر بودن تا آلیس بیاد
بلخره آلیس وارد سالون شد و دختر شاهزاده جونکوک را در اوغش اش گرفته بود اون دختر خیلی آرام خواب بود
ملکه E: چطور آرام اش کردی ؟
آلیس تک خنده ای کرد و گفت
آلیس: کار خواستی نکردم فقد بت دل پاک در آغوشم گرفتم اش
پادشاه E: با ورم نمیشود شما چطور آرام اش کردین
آلیس: گفتم که با دل پاک و تمیز فقد بلند اش کردم
آلیس به سمت شاهزاده جونکوک رفت و کنار اش نشست با ذوق گفت
آلیس: سرورم اسم اش چی هست
شاهزاده جونکوک با جدیت و سرد بودن گفت
جونکوک: آسمی ندارد
آلیس باز هم با ذوق و خندیدن گفت
آلیس: آما اینجوری نمیشه باید آسمی روس بزارید
راکان خنده ای کرد و گفت
راکان : بانو آلیس راست میشه برادر
شاهزاده جونکوک نگاه سرد اش را به برادرش دوخت وگفت
جونکوک: نیازی نمیبینم که برایش اسم بزارم اگر خم بزارم خودم میزارم
آلیس اصلا به لحنه عصبی و سرد جونکوک توجهی نگرد و با ذوق گفت
آلیس: میشه اسم اش را بزاریم رزرخ
جونکوک: بانو نشنیدید چی گفتم
آلیس: میدانید شاهزاده معنیه رزرخ چیه به معنایه دختری که چون گل رز زیبا و لطیف است
شاهزاده جونکوک بدونه حرفی گفت
جونکوک: باشه هر آنچه که شما میزازید
آلیس ذوق کرد و با تکان دادن رزرخ در بغل اش احساس خوبی داشت
《》《》《》《》《》《》
ونوس آلیس را برد به اتاق شاهزاده
تخت باشکوهی داشت و همچنین زیبا اتاق بزرگی با بلکن بزرگ آلیس سمته تخت رفت و رو اش نشست
آلیس: کمکم میکنید تا لباس هایم را عوض کنم
ونوس : ببخشید بانو اما من اجازه این کار را ندارم امشب شب اول شنا و شاهزاده هست پس برایه وارس باید تلاش کنید
ونوس بعد از حرف اش احترام گذاشت و از اتاق خارج شد
آلیس: تو قوی هستی آلیس اگر زخم های رو بدنت را ببینه خودم میدونم چس بگم
وقتی باز شدن در به گوش اش خورد لرزه بدی به ب*دن اش وارد شد شاهزاده جونکوک وارد اتاق شد و درو بست کت بلند اش را در آورد و چکمه های مشکی اش را همتن جا کنار کت گذاشت نگاهش افتاد سمتت آلیس و سمت اش رفت بالا سرش ایستاد
جونکوک: میخواهی امشب خودت لباس هایش را بکشی یا نه
@h41766101
۲.۰k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.