p2

p2

ا.ت: امروز بیدار شدم که برم دانشگاه ولی قبلش باید میرفتم سر کارم که ساعت ۵ صبح شروع میشد تا ۹..... من ۹ سمت دانشگاه میرفتم . خیلی تنها بودم و کسی رو نداشتم .


تهیونگ: امروز از خواب بیدار شدم به دستیارم لئو گفتم که صبحانه رو آماده کنه و بعدش میخواییم بریم بیرون . صبحانه رو خوردم و سوار ماشین مدل بالام شدم . توی خیابون ها حرکت میکردم که یه دانشگاه دیدم . روی صندلی توی پارک رو به روی دانشگاه نشستم


ا.ت: حرکت کردم سمت دانشگاه یه ماشین مدل بالا رو دیدم . یه پسر جوون و خوشگل رو دیدم که از ماشین پایین اومد و توی پارک نشست . توجهی نکردم و وارد دانشگاه شدم .

تهیونگ: لئو اون دختر رو میبینی ؟

لئو:بله قربان

تهیونگ: مشخصات اون و خونوادش رو برام بیار . سعر کن تا ۵ ساعت دیگه که دانشگاه تعطیل میشه امادش کنی

لئو:چشم

(پرش زمانی ۴ ساعت بعد)

لئو: قربان مشخصات اون دختر رو آوردم .

تهیونگ: بخونش

لئو: کیم ا.ت ۲۲ ساله . خانوادش فوت کردن . اون تنها زندگی میکنه و یه کاره پاره وقت هم داره . کارش هم گارسونه کافه هست .

تهیونگ: برو به اون دختر بگو بیاد اینجا

ادمین:لئو ا.ت رو آورد

پارت بعدش رو فردا میزارم💖 بوس بهتون💋