𝑺𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏²𝑷𝒂𝒓𝒕²⁰
عشق زیبا ( 𝚜𝚌𝚑𝚘𝚗𝚎 𝙻𝚒𝚎𝚋𝚎)𝑺𝒆𝒂𝒔𝒐𝒏²𝑷𝒂𝒓𝒕²⁰
+ اموال تو از کی تا حالا شدم مال تو _ از نوع موقعی که بردم شدی . با حرفش اهمیت ندادم و چاقو رو کشیدم رو گردنم .....
از زیان جیمین:
دختره ی دیوونه براید استایل بغلش کردم به سمت ماشین رسیدم بع بیمارستان رفتم اتاق دکترم اونا هم ا/ت بردن اتاق جراحی تو عمرم انقدر دلهره نداشتم تا شب طول کشید بردنش تو اتاق انتقالی. از دکتر احوالش رو پرسیدم گفت برا اینکه جاش نمونه باید یه موادی بزنم و سه روز دیگه بهوش میاد من رفتم بوسان تا اون دارو رو گیر بیارم بلاخره بعد از کلی گشتن اون دارو رو پیدا کردم تقریبا دو روز هس دارم دنبال این میکردم سریع رفتم سمت سئول رسیدم به بیمارستان . سریع رفتم اتاق انتقالی اوه خوبه فرار نکرده البته به اوش نبود که فرار کنه رفتم تو اتاق و نشستم پیشش چشم هاشو باز کرد _ بلاخره + چرا هنوز زندم _ منم نمیدونم دکتر رو صدا زدم معاینه اش کردن و گفت میتونم ببرمش ...
رفتیم عمارت ا/ت به طرز عجیبی تغییر کرده بود حرف نمیزد و غذا نمیخورد
از زبان ا/ت:
از موقعی که بهوش اومدم حال هیچ کاریو نداشتم خواب نبود معلومه زندگی قبلی من بوده
فلش بک پیش ا/ت:
چشام بسته شد بعد چن دقیقه یه پیر رو دیدم مشخص نبود چهرش ولی یه دختری مثل من بود با همون اسم اون پسره دو تا گردنبند ست به دختر داد یعنی چی این همون گردنبند ی هست که مامانم میگفت از وقتی به دنیا اومدی تو گردنت بود. بعد از چن روز اون دختره مرد و پسره ها وایسا ببینم رفتم نزدیک تر انگار من رو نمیدید با دقت نگاه کردم چی چی ای....این...این جیمینه زندگی قبلم مثل رود گذر از جلو چشم هام رد شد...
۲۰۰کامنت ۳۰ لایک جدیدا کامنت کم میزارین حواسم بهتون هسا
+ اموال تو از کی تا حالا شدم مال تو _ از نوع موقعی که بردم شدی . با حرفش اهمیت ندادم و چاقو رو کشیدم رو گردنم .....
از زیان جیمین:
دختره ی دیوونه براید استایل بغلش کردم به سمت ماشین رسیدم بع بیمارستان رفتم اتاق دکترم اونا هم ا/ت بردن اتاق جراحی تو عمرم انقدر دلهره نداشتم تا شب طول کشید بردنش تو اتاق انتقالی. از دکتر احوالش رو پرسیدم گفت برا اینکه جاش نمونه باید یه موادی بزنم و سه روز دیگه بهوش میاد من رفتم بوسان تا اون دارو رو گیر بیارم بلاخره بعد از کلی گشتن اون دارو رو پیدا کردم تقریبا دو روز هس دارم دنبال این میکردم سریع رفتم سمت سئول رسیدم به بیمارستان . سریع رفتم اتاق انتقالی اوه خوبه فرار نکرده البته به اوش نبود که فرار کنه رفتم تو اتاق و نشستم پیشش چشم هاشو باز کرد _ بلاخره + چرا هنوز زندم _ منم نمیدونم دکتر رو صدا زدم معاینه اش کردن و گفت میتونم ببرمش ...
رفتیم عمارت ا/ت به طرز عجیبی تغییر کرده بود حرف نمیزد و غذا نمیخورد
از زبان ا/ت:
از موقعی که بهوش اومدم حال هیچ کاریو نداشتم خواب نبود معلومه زندگی قبلی من بوده
فلش بک پیش ا/ت:
چشام بسته شد بعد چن دقیقه یه پیر رو دیدم مشخص نبود چهرش ولی یه دختری مثل من بود با همون اسم اون پسره دو تا گردنبند ست به دختر داد یعنی چی این همون گردنبند ی هست که مامانم میگفت از وقتی به دنیا اومدی تو گردنت بود. بعد از چن روز اون دختره مرد و پسره ها وایسا ببینم رفتم نزدیک تر انگار من رو نمیدید با دقت نگاه کردم چی چی ای....این...این جیمینه زندگی قبلم مثل رود گذر از جلو چشم هام رد شد...
۲۰۰کامنت ۳۰ لایک جدیدا کامنت کم میزارین حواسم بهتون هسا
۳۱.۷k
۲۱ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۰۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.