My amazing moon🌙🐾💕 p33
جونگکوک" وقتی رسیدیم درحال خاموش کردن اتیش بودند و چندتا از پرونده های سالم هم بیرون آورده بودند نفسی از سر آسودگی کشیدم ولی این آسودگی دووم نیوورد...
جیمین" سویی! چرا جون لونا در خطره؟! سوییییی!
سویی" سرورم...هق..ملکه داخل..هق..بودند...قول میدم..همچیو بگم فقط..هق ...ملکه رو نجات بدین...
راوی" جیمین نگاهی پر از ترس و نگرانی به جونگکوک انداخت و جونگکوکم که متوجه شده بود میخواست بره داخل که ندیمه هان و لیان متوقفش کردند..
لیان" سرورم! خطرناکه صبر کنید!
کوک" ملکه اون داخله!!!
حرفش با صدای یکی از نگهبان ها قطع شد...
نگهبان" یکی اینجاست! زود باشید بیاین کمک!
چندتا از نگهبان ها به داخل رفتند و جسم بیهوشی رو بیرون آوردند... جیمین با دیدن فرد بیهوش را ترس داد زد
جیمین" لوناااا!
و با سرعت به سمتش رفت....جونگکوک هم با ترس به نزدیکشون رفت...
جیمین" بانوی من...لونا! خواهری! هی سنجاب ...بانوی من چشماتون رو بازکنین...
سویی" بانوی من ! لطفا چشماتونو با کنین....( گریه)
جونگکوک" لو..لونا...لوناااا( داد)
.
.
.
《فردا صبح》
لونا" با حس اینکه مایع مرطوبی به دستم داره میخوره اروم چشمامو باز کردم.سرم حسابی درد میکرد! حس میکردم دستم میسوزه!
طبیب" بانوی من؟! صدای منو میشنوید؟ حالتون خوبه؟
سویی" عاعا..بانوی من خوبین؟!
لونا" چ..چخبره؟ ( بیجون)
طبیب" بانوی من دیشب شما از آتیش سوزی سالم موندید و فقط دست سمت راستتون سوختگی داره شدید نیست ولی باید مراقبدمای بدنتون باشید!
***********
سویی" بانوی من بیخودی لباس نپوشید! کجا میرید؟!
لونا" اداره دادگستری!
سویی" بانوی مننننننن! بازم؟! اونجا دیگه سوخت!
لونا" اما من پرونده هارو پیدا کردم و قبل از اینکه آتیش همه چیز رو بسوزونه از سوراخ کنار دیوار رد کردم و بیرون انداختم...
لونا"بدون توجه به غرغر ها مخالفت های سویی از اتاقم بیرون رفتم که با دوتا شمشیر حالت ضبدری رو بروم مواجه شدم. و چندین نگهبان جلوی اقامتگاهم..
نگهبان" مارو عفو کنید بانوی من ولی این دستوری امپراتوره....
جیمین" سویی! چرا جون لونا در خطره؟! سوییییی!
سویی" سرورم...هق..ملکه داخل..هق..بودند...قول میدم..همچیو بگم فقط..هق ...ملکه رو نجات بدین...
راوی" جیمین نگاهی پر از ترس و نگرانی به جونگکوک انداخت و جونگکوکم که متوجه شده بود میخواست بره داخل که ندیمه هان و لیان متوقفش کردند..
لیان" سرورم! خطرناکه صبر کنید!
کوک" ملکه اون داخله!!!
حرفش با صدای یکی از نگهبان ها قطع شد...
نگهبان" یکی اینجاست! زود باشید بیاین کمک!
چندتا از نگهبان ها به داخل رفتند و جسم بیهوشی رو بیرون آوردند... جیمین با دیدن فرد بیهوش را ترس داد زد
جیمین" لوناااا!
و با سرعت به سمتش رفت....جونگکوک هم با ترس به نزدیکشون رفت...
جیمین" بانوی من...لونا! خواهری! هی سنجاب ...بانوی من چشماتون رو بازکنین...
سویی" بانوی من ! لطفا چشماتونو با کنین....( گریه)
جونگکوک" لو..لونا...لوناااا( داد)
.
.
.
《فردا صبح》
لونا" با حس اینکه مایع مرطوبی به دستم داره میخوره اروم چشمامو باز کردم.سرم حسابی درد میکرد! حس میکردم دستم میسوزه!
طبیب" بانوی من؟! صدای منو میشنوید؟ حالتون خوبه؟
سویی" عاعا..بانوی من خوبین؟!
لونا" چ..چخبره؟ ( بیجون)
طبیب" بانوی من دیشب شما از آتیش سوزی سالم موندید و فقط دست سمت راستتون سوختگی داره شدید نیست ولی باید مراقبدمای بدنتون باشید!
***********
سویی" بانوی من بیخودی لباس نپوشید! کجا میرید؟!
لونا" اداره دادگستری!
سویی" بانوی مننننننن! بازم؟! اونجا دیگه سوخت!
لونا" اما من پرونده هارو پیدا کردم و قبل از اینکه آتیش همه چیز رو بسوزونه از سوراخ کنار دیوار رد کردم و بیرون انداختم...
لونا"بدون توجه به غرغر ها مخالفت های سویی از اتاقم بیرون رفتم که با دوتا شمشیر حالت ضبدری رو بروم مواجه شدم. و چندین نگهبان جلوی اقامتگاهم..
نگهبان" مارو عفو کنید بانوی من ولی این دستوری امپراتوره....
۴۳.۰k
۰۳ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.