set me free🔪 p9
ا.ت:جیمین بریم (چش غره)
جیمین:باش
بورام:وایسید هنوز ببینیم کی به کیه(درحال فشار خوردن)
ا.ت:خیلی خب بگید
جونگ کوک:بورام و داداشش جک تو ۱ اتاق من و تهیونگ تو ۱ اتاق جیهوپ و نامجون تو ۱ اتاق و شوگا و جین هم تو ۱ اتاق پاشید بریم بخوابیم
بورام:باش(حرصی)
رفتن رو تخت
جک:چته بورام چرا فشار میخوری؟
بورام:اون اون.ت عوضی نمیذاره کارم رو درست انجام بدم
جک:چه کاری
بورام:ها هیچی بیخیال بکپ
(توجه جک از داستان های اینا خبر نداره جک بر خلاف بورام خیلی مهربون و با ادبه )
فردا صبح
ویو ا.ت
پاشدم دیدم جیمین خوابه رفتم صبحونه حاظر کنم که جین هیونگ اومد
جین:سلام ا.ت کوچولو
ا.ت:یاااا من اون کوچولو نیستم
جین:یاع یاع هیکلت که شبیه دخترای ۱۵ ۱۶ سالس و عقلت هم از بچه ۲ ساله کمتره یاع یاع
ا.ت:درد یاع یاع
جین:چی میپزی؟
ا.ت:کوفت
جین:هورا من عاشق کوفته هستم
ا.ت:کوفته نه هوفف ول کن احمق
جین:من احمقم تو احمقی کله پوک بچه.......
(رپ سوکجین تقدیم می کند )
جیمین:هیونگ چته بیدار شدم از سرو صدات
جین:این زن احمقت به من میگه احمق
جیمین:ا.ت چرا دروغ گفتی باز احمق هیونگ خرم نیس چه برسه احمق
جین:پدصگ من بزرگت کردم بهت غذا دادم خودم گشنه موندم
ا.ت:جین هیونگ فک کرده واقا مامان بوده
جین:خب نه وقتی مامان شدی میفهمی
ا.ت بغض کرد و بدو بدو رفت تو حیاط
جیمین:هیونگ ایشالا لال بشی
رفت دنبال ا.ت
کوک:چیشده؟چرا همچین کردن؟
جین:هیچی من گفتم مامان که شدی میفهمی..
یهو کوک وسط حرفش زد تو سرش
جین:چرا زدی من بزرگترتم ها
کوک:احمق
رفت تو حیاط و یهو ا.ت رو بغل کرد
جیمین:چرا زن منو بغل میکنی؟
کوک:چون داداششم
ا.ت:هققق هقققق
کوک و جیمین:گریه نکن دیگه
تهیونگ: ا.تتتتت ا.تتتتت بیا بغلم
جیمین:تو یکی گمشو اونور
تهیونگ:باش(ناراحت کیوت)
جیمین: هوففف خر برو بغلش کن
تهیونگ:موچی منی
ا.ت و بغل کرد و دونه دونه اومدن ا.ترو بغل کردن
جین:الان من فقط از قضیه ا.ت خبر ندارم؟بگید چی شده؟
ا.ت:باش هیونگ بدون من دیگه نمیتونم مامان بشم هیچوقت هیچوقت دکتر گفت مشکل از منه از منه جیمین نمیتونه بابا بشه من نمیتونم مامان بشم کوک نمیتونه دایی بشه بقیه نمیتونن عمو بشن فقط به خاطر من (گریه صگییییییی)
جین:ا.ت گوه خوردم گریه نکن باش گریه نکن توروخدا
بورام :چیشده؟
جین:ا.ت دیگه
ا.ت:هیونگ ساکت
چش غره رفت به بورام و رفت داخل
جک:این و بورام چرا باهم لجن؟
بورام:ایشششش
رفت کنار استخر
جیمین:نمیدونم بریم گشنمه
رفتن داخل ا.ت داشت آشپزی میکرد و ناراحت بود جین برای اینکه جو جمع رو عوض کنه شروع کرد
جین:جیمین چرا انقدر لاغر شدی نکنه ا.ت غذا بد درست میکنه پیش من بودی چاق بودی الان لاغر شدی
ا.ت:من بد غذا درست میکنم آره فقط وایسا
جیمین:باش
بورام:وایسید هنوز ببینیم کی به کیه(درحال فشار خوردن)
ا.ت:خیلی خب بگید
جونگ کوک:بورام و داداشش جک تو ۱ اتاق من و تهیونگ تو ۱ اتاق جیهوپ و نامجون تو ۱ اتاق و شوگا و جین هم تو ۱ اتاق پاشید بریم بخوابیم
بورام:باش(حرصی)
رفتن رو تخت
جک:چته بورام چرا فشار میخوری؟
بورام:اون اون.ت عوضی نمیذاره کارم رو درست انجام بدم
جک:چه کاری
بورام:ها هیچی بیخیال بکپ
(توجه جک از داستان های اینا خبر نداره جک بر خلاف بورام خیلی مهربون و با ادبه )
فردا صبح
ویو ا.ت
پاشدم دیدم جیمین خوابه رفتم صبحونه حاظر کنم که جین هیونگ اومد
جین:سلام ا.ت کوچولو
ا.ت:یاااا من اون کوچولو نیستم
جین:یاع یاع هیکلت که شبیه دخترای ۱۵ ۱۶ سالس و عقلت هم از بچه ۲ ساله کمتره یاع یاع
ا.ت:درد یاع یاع
جین:چی میپزی؟
ا.ت:کوفت
جین:هورا من عاشق کوفته هستم
ا.ت:کوفته نه هوفف ول کن احمق
جین:من احمقم تو احمقی کله پوک بچه.......
(رپ سوکجین تقدیم می کند )
جیمین:هیونگ چته بیدار شدم از سرو صدات
جین:این زن احمقت به من میگه احمق
جیمین:ا.ت چرا دروغ گفتی باز احمق هیونگ خرم نیس چه برسه احمق
جین:پدصگ من بزرگت کردم بهت غذا دادم خودم گشنه موندم
ا.ت:جین هیونگ فک کرده واقا مامان بوده
جین:خب نه وقتی مامان شدی میفهمی
ا.ت بغض کرد و بدو بدو رفت تو حیاط
جیمین:هیونگ ایشالا لال بشی
رفت دنبال ا.ت
کوک:چیشده؟چرا همچین کردن؟
جین:هیچی من گفتم مامان که شدی میفهمی..
یهو کوک وسط حرفش زد تو سرش
جین:چرا زدی من بزرگترتم ها
کوک:احمق
رفت تو حیاط و یهو ا.ت رو بغل کرد
جیمین:چرا زن منو بغل میکنی؟
کوک:چون داداششم
ا.ت:هققق هقققق
کوک و جیمین:گریه نکن دیگه
تهیونگ: ا.تتتتت ا.تتتتت بیا بغلم
جیمین:تو یکی گمشو اونور
تهیونگ:باش(ناراحت کیوت)
جیمین: هوففف خر برو بغلش کن
تهیونگ:موچی منی
ا.ت و بغل کرد و دونه دونه اومدن ا.ترو بغل کردن
جین:الان من فقط از قضیه ا.ت خبر ندارم؟بگید چی شده؟
ا.ت:باش هیونگ بدون من دیگه نمیتونم مامان بشم هیچوقت هیچوقت دکتر گفت مشکل از منه از منه جیمین نمیتونه بابا بشه من نمیتونم مامان بشم کوک نمیتونه دایی بشه بقیه نمیتونن عمو بشن فقط به خاطر من (گریه صگییییییی)
جین:ا.ت گوه خوردم گریه نکن باش گریه نکن توروخدا
بورام :چیشده؟
جین:ا.ت دیگه
ا.ت:هیونگ ساکت
چش غره رفت به بورام و رفت داخل
جک:این و بورام چرا باهم لجن؟
بورام:ایشششش
رفت کنار استخر
جیمین:نمیدونم بریم گشنمه
رفتن داخل ا.ت داشت آشپزی میکرد و ناراحت بود جین برای اینکه جو جمع رو عوض کنه شروع کرد
جین:جیمین چرا انقدر لاغر شدی نکنه ا.ت غذا بد درست میکنه پیش من بودی چاق بودی الان لاغر شدی
ا.ت:من بد غذا درست میکنم آره فقط وایسا
۱۳.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.