پارت5-نفوذ
کوک ویو*
با پنج دقیقه تاخیر بلخره اومدن
همون دختری بود که دیشب دیدمش
دوباره همون حس اومد سراغم
اروم سرم رو تکون دادم تا کسی متوجه نشه و افکارم رو تموم کردم
-سلام شما همونی نیستین که دیشب ملاقاتش کردم؟ هستین؟
+بله خودمم
- فک نمیکردم اینجا ببینمتون. تنها اومدین؟
+بله
-اها اگه دوست داشتین میتونین همراه بیارین
+اها بله ممنون
-خب میتونم باهات راحت باشم؟
+حتما
-خب سورا چند سالته
+۱۸سالمه
-18 سالته؟؟؟ 😳
سورا یک لبخند اروم زد
وای خدایا چقد کیوته
+اره یکم عجیبه مگه نه
-اهوم
-مدرسه میری
+امسال نرفتم
-میشه بدونم چرا؟
+خب ..خب..
-سورا راحت باش و نترس من میخوام کمکت کنم
+من نمیتونم بهت اعتماد کنم
-اما دیشب کردی
+اون موقع حالم دست خودم نبود
-نگو که مست بودی؟
+شرمنده ولی اره
-خب چی بگم چرا مست کردی؟
+حالم خوب نبود
-سورا وی باعث شد حالت بد بشه
+گذشته
دیدم یکم از حالت طبیعی در اومد وقتی گفت گذشته دستاش میلرزید یک دفعه رنگش پرید و چشاش اشکی شد
-سورا خوبی؟
+چرا من اینقدر بدبختم
من این جمله رو هزاران بار شنیدم و خوب تغییرش دادم به من خوش بخت ترینم
-اروم باش چیزی نیست
+قول میدی اگه بهت اعتماد کنم ازم استفاده نکنی
-چرا باید همچین کاری بکنم
+چون یه هم جنست قبل همچین کاری کرده
تازه فهمیدم قضیه چیه
وقتی اینو گفت دیگه نتونست جلوی بغضش رو بگیره و زد زیر گریه
دستاشو گرفتم و گفتم
-میخوای بریم یجایی که اروم بشی
+قول دادی؟
-اره نگران نباش
+باشه... میشه بریم بیرون
-اهوم
رفتیم تو محوطه پشتی مطب
معمولا بیمار هایی که اضطراب زیادی دارن رو میارم اینجا تا اروم بشن
ولی سورا خیلی زود گریه کرد معلومه خیلی سختش بودن
-خب میشه بگی چه اتفاقی افتاد؟
+هق... هققققق... اون شب.
اینو گفت گریش شدید تر شد
اروم دستان رو گذاشتم رو شونه هاش و گفتم اروم باش توضیح بده برام چیشده تا باهم حلش کنیم
+حرفاش ارامش بخش بود و لحنش خیلی بیشتر
دلم میخواست بهش اعتماد کنم اما سخت بود
+اونشب جان رو بردم خونه مشترک خودم و داداشم
شرایط
5تا کامنت
10تا لایک
10تا دنبال
با پنج دقیقه تاخیر بلخره اومدن
همون دختری بود که دیشب دیدمش
دوباره همون حس اومد سراغم
اروم سرم رو تکون دادم تا کسی متوجه نشه و افکارم رو تموم کردم
-سلام شما همونی نیستین که دیشب ملاقاتش کردم؟ هستین؟
+بله خودمم
- فک نمیکردم اینجا ببینمتون. تنها اومدین؟
+بله
-اها اگه دوست داشتین میتونین همراه بیارین
+اها بله ممنون
-خب میتونم باهات راحت باشم؟
+حتما
-خب سورا چند سالته
+۱۸سالمه
-18 سالته؟؟؟ 😳
سورا یک لبخند اروم زد
وای خدایا چقد کیوته
+اره یکم عجیبه مگه نه
-اهوم
-مدرسه میری
+امسال نرفتم
-میشه بدونم چرا؟
+خب ..خب..
-سورا راحت باش و نترس من میخوام کمکت کنم
+من نمیتونم بهت اعتماد کنم
-اما دیشب کردی
+اون موقع حالم دست خودم نبود
-نگو که مست بودی؟
+شرمنده ولی اره
-خب چی بگم چرا مست کردی؟
+حالم خوب نبود
-سورا وی باعث شد حالت بد بشه
+گذشته
دیدم یکم از حالت طبیعی در اومد وقتی گفت گذشته دستاش میلرزید یک دفعه رنگش پرید و چشاش اشکی شد
-سورا خوبی؟
+چرا من اینقدر بدبختم
من این جمله رو هزاران بار شنیدم و خوب تغییرش دادم به من خوش بخت ترینم
-اروم باش چیزی نیست
+قول میدی اگه بهت اعتماد کنم ازم استفاده نکنی
-چرا باید همچین کاری بکنم
+چون یه هم جنست قبل همچین کاری کرده
تازه فهمیدم قضیه چیه
وقتی اینو گفت دیگه نتونست جلوی بغضش رو بگیره و زد زیر گریه
دستاشو گرفتم و گفتم
-میخوای بریم یجایی که اروم بشی
+قول دادی؟
-اره نگران نباش
+باشه... میشه بریم بیرون
-اهوم
رفتیم تو محوطه پشتی مطب
معمولا بیمار هایی که اضطراب زیادی دارن رو میارم اینجا تا اروم بشن
ولی سورا خیلی زود گریه کرد معلومه خیلی سختش بودن
-خب میشه بگی چه اتفاقی افتاد؟
+هق... هققققق... اون شب.
اینو گفت گریش شدید تر شد
اروم دستان رو گذاشتم رو شونه هاش و گفتم اروم باش توضیح بده برام چیشده تا باهم حلش کنیم
+حرفاش ارامش بخش بود و لحنش خیلی بیشتر
دلم میخواست بهش اعتماد کنم اما سخت بود
+اونشب جان رو بردم خونه مشترک خودم و داداشم
شرایط
5تا کامنت
10تا لایک
10تا دنبال
۷.۶k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.