«عشق نافرجام من»
«پارت ۴۵»
یونا:هوففففففف راحت شدم
فردا صبح...
×:یوناااااااااا بیدار شو.
یونا:مامانننن میخوام بخوابممممم.
×:به جهنم کار توعه خودت اخراج میشی
یونا:😭😭😭من خوابم میاد😭😭😭×:مسخره بازی در نیار بیدار شو دیرت میشه هااااااا.
یونا:باشه بابا
(یونا ویو)
بزور از رو تخت بلند شدم چشام هنوزم خوب نمیدید. یکم بعد که حالام اومد سرجاش خواب از سرم پرید و ساعتو دیدم
داشتم لباسامو می پوشیدم یادم افتاد باید لباس بهتری بپوشم و رفتم سر کمد و هر چی لباس داشتم رو ریختم بیرون ولی لباس مناسبی نداشتم نصفشون هودی بودن نصف دیگشم هودی بود
وای خداااااا حالا چیکار کنم که یهو چشمم به گوشه کمد افتاد.یه سارافون که مامانم بهم داده بود اونجا بود داشتم از خوشحالی میمردم وقتی پوشیدمش یکم تنگ بود و چسبان حس خوبی بش نداشتم ولی مجبور بودم، زود موهامو شونه کردم تا برم یه لقمه صبحونه بخورم رفتم پایین
اوپا:اوووووو یونا خانوم چه تیپی زدی ایول توعم بلد بودی تیپ بزنی
یونا:زیاد زر نزن مجبورم
÷:دخترم خوشگل شده دیگه
یونا:به خدا اگه یکم مث بابا بودی بهتر میشد
اوپا:یاااا...
×:دعوا نکنین امروز حوصله دعواتونو ندارما
اوپا:فقط بخاطر حرف مامان
یونا:😐😑😑
+:یونا خیلی زود راه افتاد و به سمت شرکت رفت فقط پنج دقیقه مونده بود که با تاخیر برسه
یونا:خداروشکر رد شدم
(یونا ویو)
امروز کارم خیلی سخته امروز باید به بقیه بخشا سر بزنم
یکی یکی به همه بخشا سر میزدم و میومدم مینوشتم به لطف این خیلی سریع تر از قبل تایپ میکردم😂
تا ساعت چهار فقط تونستم دوتا بخش رو تموم کنم ولی اگه امروز تموم نکنم برا فردا زیاد میمونه برای همین از خیر استراحت یک ساعته گذشتم تا بشینم بخش سه رو هم تموم کنم
خیلی با خودم فک کردم مگه میشه یه منشی که تازه چند روزه اومده اینهمهههههه کار داشته باشه
ساعت هست شد بالاخره بخش سه رو هم تموم کردم و رفتم رئیس رو صدا میزنم.
اسلاید دو لباس یونا
حمایتا خیلی کم نشده؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرتون چیه شرط بزارم؟؟؟
یونا:هوففففففف راحت شدم
فردا صبح...
×:یوناااااااااا بیدار شو.
یونا:مامانننن میخوام بخوابممممم.
×:به جهنم کار توعه خودت اخراج میشی
یونا:😭😭😭من خوابم میاد😭😭😭×:مسخره بازی در نیار بیدار شو دیرت میشه هااااااا.
یونا:باشه بابا
(یونا ویو)
بزور از رو تخت بلند شدم چشام هنوزم خوب نمیدید. یکم بعد که حالام اومد سرجاش خواب از سرم پرید و ساعتو دیدم
داشتم لباسامو می پوشیدم یادم افتاد باید لباس بهتری بپوشم و رفتم سر کمد و هر چی لباس داشتم رو ریختم بیرون ولی لباس مناسبی نداشتم نصفشون هودی بودن نصف دیگشم هودی بود
وای خداااااا حالا چیکار کنم که یهو چشمم به گوشه کمد افتاد.یه سارافون که مامانم بهم داده بود اونجا بود داشتم از خوشحالی میمردم وقتی پوشیدمش یکم تنگ بود و چسبان حس خوبی بش نداشتم ولی مجبور بودم، زود موهامو شونه کردم تا برم یه لقمه صبحونه بخورم رفتم پایین
اوپا:اوووووو یونا خانوم چه تیپی زدی ایول توعم بلد بودی تیپ بزنی
یونا:زیاد زر نزن مجبورم
÷:دخترم خوشگل شده دیگه
یونا:به خدا اگه یکم مث بابا بودی بهتر میشد
اوپا:یاااا...
×:دعوا نکنین امروز حوصله دعواتونو ندارما
اوپا:فقط بخاطر حرف مامان
یونا:😐😑😑
+:یونا خیلی زود راه افتاد و به سمت شرکت رفت فقط پنج دقیقه مونده بود که با تاخیر برسه
یونا:خداروشکر رد شدم
(یونا ویو)
امروز کارم خیلی سخته امروز باید به بقیه بخشا سر بزنم
یکی یکی به همه بخشا سر میزدم و میومدم مینوشتم به لطف این خیلی سریع تر از قبل تایپ میکردم😂
تا ساعت چهار فقط تونستم دوتا بخش رو تموم کنم ولی اگه امروز تموم نکنم برا فردا زیاد میمونه برای همین از خیر استراحت یک ساعته گذشتم تا بشینم بخش سه رو هم تموم کنم
خیلی با خودم فک کردم مگه میشه یه منشی که تازه چند روزه اومده اینهمهههههه کار داشته باشه
ساعت هست شد بالاخره بخش سه رو هم تموم کردم و رفتم رئیس رو صدا میزنم.
اسلاید دو لباس یونا
حمایتا خیلی کم نشده؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرتون چیه شرط بزارم؟؟؟
۲۰.۵k
۰۸ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.