پارت = 7

پارت = 7
رمان= غم های شاه زاده

کوک: ها؟
ولش امشب میمونی تو قصر

تهیونگ: راس میگه بده برات الان شب بیرون باشی

ا.ت: ب..باشه چشم

کوک: بیا بهت نشون بدم اتاقتو
دست ا.ت رو گرفتم و بردم به اتاقش

ا.ت: کوک ی چیزی بگم بهت؟

کوک: بگو ببینم

ا.ت: خوب من از تنهایی و تاریکی میترسم

کوک: خب؟
عا فهمیدم باشه من پایین میخوابم تو بالا رو تخت خوبه؟

ا.ت: ب..باشه.

( ۲۰ دقیقه بعد )

کوک: ا.ت خوابیده بود ولی من بیدار رفتم یکم به صورتم آب بزنم.

ا.ت: بیدار شدم دیدم یکی با صدای خیلی خفیف رو به رومه و داره میگه
نیازت دارم
اول فکر کردم کوکه مست کرده ولی تهیونگ بود..
داشت بهم تجاوز میکرد که...
کوک اومد و حولش داد اون ور

کوک: یاااااااااااااا
داری چی کارررر میکنیییی
پسره ی...
از اتاق بیرونش کردم‌ و رفتم پیش ا.ت
ا.ت ببینم تو خوبی؟
ترسیدی؟
حالت خوبه؟

ا.ت: اوه چیزی نشده که انقد سوال میپرسی

کوک: هه
چیزی نشده هااا
ببخشید تنهات گذاشتم.
میشه ی چیزی بهت بگم؟

ا.ت: بگو.

کوک: راستش م..من من
آم..


دوست دارم ینی
عاشقام

ا.ت: فعلا که با انایی

کوک: ببخشید عشقم من
خوب
داستان داره غضیه اون جوری نیست بعدا بهت میگم باشه؟؟
حالا نظرت

ا.ت: اوکی
خوب
منم
دوست دارم
میشه بغلم کنی بخوابی؟

کوک: اره حتما
شب بخیر

ادامه دارد.......

مرسی که تا اخر خوندی بیب🧷🍷❤️‍🩹

#مدیر_نیلی