داستان برادر

● داستان برادر ؟●○
زمان: ۱۶:۳۰
آینده

با ترس از خواب بیدار شد وبعد دور و برش نگاه کرد، و با نائوتو که روی صندلی نشسته بود رو به رو شد. نائوتو با لبخند کوچکی گفت:
_کارت خوب بود...ولی بازم ریدی....چون مرگ هیناتا این بار به گنگ و خلافکار ها مربوط نیست.....اون ۱۲ سال پیشباز تصادف با یک تاکسی مرده...و اون تصادف ۳ کشته داشته.

با غم کوچکی به دستانش چشم خیره شد و با قاطعیت لب زد
_این بار حتما نجاتش میدم

زمان : ۱۷:۳۰

گذشته

با بهت کمی به دور و بر نگاه کرد و با کمی نگاه کردن متوجه شد در پیاده رو هستن و متوجه هیناتا در کنارش شد که با ذوق به سمت خیابان حرکت کرد و چشمش به تاکسی ای که کمی آن طرف تر در حال نزدیک شدن به هیناتا بود خورد چند ثانیه با بهت به اون نگاه کرد و بعد با سرعت به سمت هیناتا رفت و در آخرین لحظه دست آن را گرفت و کشید ا باعث شد روی زمین بیفتند و لب هایشان روی هم دیگر قرار بگیرد .
*درون تاکسی*
پسر از شیشه به آن دختر و پسر نگاه کرد و با پوزخندی لب زد
_ اوه چه عالی...اولین روز اومدنم به توکیو اول که دختری که داشتم باهاش لاس میزدم پسر از آب در اومد....و نزدیک بود تصادف کنم....و حالا هم که این صحنه ی به اصطلاح احساسی....یعنی چقدر دیگه قراره بهتر بشه....تنها دلیلی که الان اینجام پیدا کردن برادر دوقلو ام هست....که تنها چیزی که ازش میدونم اسمش و یه عکس از کودکیش..آه چه عالی.....حالا باید پیداش کنم

#تاکه میچی
#توکیو ریونجرز
#نائوتو
دیدگاه ها (۱)

○●داستان برادر●○پارت ۲ *ویو تاکمیتیچی(همون پسر توی تاکسیه فق...

○●داستان برادر ؟●○پارت ۳ ان دو همچنان به کوبیدن بدبختی هایشا...

●○داستان تاتوره○●پارت ۴ درون کابین در کمال تعجب یک .بدن ظریف...

●○داستان تاتوره○● پارت ۳ صدای جیر حیرک ها توی اتاق طنین اندا...

تک پارتی از نامجون

جیمین رفت روی کاناپه نشست و مشغول نگاه کردن اطراف شد، انگار ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط