(۱۲ سال پیش)پارت۷۰
(۱۲ سال پیش)پارت۷۰
یهو صدای کوک و شنیدم،با یه لحن خسته و بی جون گفت
کوک:ا.ت🤕
ا.ت:میخوام اثر انگشتت رو بگیرم تا با پی دی نیم تماس بگیرم
کوک:لازم نیست 🤕
ا.ت:اوپا حدقل بزار به هیونگات زنگ بزنم
کوک:نه...نه نمیخوان نگران بشن،این خیلی عادیه که اینجوری شدم🤕
ا.ت:یاااا🥲چرا هیچوقت به حرف من گوش نمیدی؟
کوک:چون ممکنه با فکرای تو از بین برم😁
ا.ت:یااااااا🥲یعنی میگی من فکرام بیخوده؟😢
کوک:نچ...حرفم و پس میگیرم😄
ا.ت:باشه هرجور دوست داری فقط زود خوب شو
کوک:اوهوم
ا.ت:قول؟🤙
کوک:قول🤙
همون موقع که بهم قول داد یهو از هوش رفت
ا.ت:یااا اوپا
دیدم جوابی نداد
ا.ت:اوپا؟؟؟اوپا؟؟
هرچقدر تکونش دادم بلند نشد
ا.ت:آقای دکتر خانم پرستار!!!
پرستار:چیشده؟
ا.ت:بیمار بیدار نمیشه😭
پرستار:شما بیرون باشید!!
ا.ت:خیلی خب😭
دستگاه نشون میداد هنوز نفس میکشه ولی پرستار میگفت اون الان داره تو خاطراتش زندگی میکنه و احتمال کُما رفتنش خیلی زیاده،تصمیم گرفتم با دکتر صحبت کنم
ا.ت:آقای دکتر یعنی...
دکتر:آقای جئون.....
ا.ت:حالش خوبه؟؟
دکتر:بله فقط..
ا.ت:میدونم😞
دکتر:چاره ی دیگه ای نیست ولی به مرور درست میشه سعی کنید همیشه کنارش باشید
ا.ت:بله ممنون😕
خبر دادن که حالش خوب میشه ولی ۱ماه میره تو کُما و من دوباره از دستش میدم🥲حتی ممکنه دیگه من و یادش نیاد
ا.ت:باید با این موضوع کنار بیام🥲
دوباره رفتم سمت کوک و با اثر انگشت رمز گوشیش و باز کردم و رفتم تو تماساش
ا.ت:خب الان به کی زنگ بزنم من تاحالا شماره هیچکدوم از اعضا رو نداشتم حالا چیکار کنم؟
فقط یه شماره با اسم [نامجون هیونگ]پیدا کردم که اونم فهمیدم واسه ی نامجون اوپا بوده
ا.ت:به نامی اوپا زنگ بزنم بهتره
نامجون:الو جونگکوکا...
ا.ت:...ا...الو
نامجون:عا؟شما؟
ا.ت:عاا...ببخشید من یه مدتی تو خونه ی جونگکوک اوپا بودم و ازش مراقبت میکردم
نامجون:آهااا....عا خانم ا.ت اگر اشتباه نکنم😊
ا.ت:ام بله
نامجون:حالا...حال جونگکوک ما چطوره؟بهتره؟
با بغض گفتم
ا.ت:راستش...
نامجون: ...اتفاقی افتاده؟چرا حس میکنم بغض کردی؟
یهو صدای کوک و شنیدم،با یه لحن خسته و بی جون گفت
کوک:ا.ت🤕
ا.ت:میخوام اثر انگشتت رو بگیرم تا با پی دی نیم تماس بگیرم
کوک:لازم نیست 🤕
ا.ت:اوپا حدقل بزار به هیونگات زنگ بزنم
کوک:نه...نه نمیخوان نگران بشن،این خیلی عادیه که اینجوری شدم🤕
ا.ت:یاااا🥲چرا هیچوقت به حرف من گوش نمیدی؟
کوک:چون ممکنه با فکرای تو از بین برم😁
ا.ت:یااااااا🥲یعنی میگی من فکرام بیخوده؟😢
کوک:نچ...حرفم و پس میگیرم😄
ا.ت:باشه هرجور دوست داری فقط زود خوب شو
کوک:اوهوم
ا.ت:قول؟🤙
کوک:قول🤙
همون موقع که بهم قول داد یهو از هوش رفت
ا.ت:یااا اوپا
دیدم جوابی نداد
ا.ت:اوپا؟؟؟اوپا؟؟
هرچقدر تکونش دادم بلند نشد
ا.ت:آقای دکتر خانم پرستار!!!
پرستار:چیشده؟
ا.ت:بیمار بیدار نمیشه😭
پرستار:شما بیرون باشید!!
ا.ت:خیلی خب😭
دستگاه نشون میداد هنوز نفس میکشه ولی پرستار میگفت اون الان داره تو خاطراتش زندگی میکنه و احتمال کُما رفتنش خیلی زیاده،تصمیم گرفتم با دکتر صحبت کنم
ا.ت:آقای دکتر یعنی...
دکتر:آقای جئون.....
ا.ت:حالش خوبه؟؟
دکتر:بله فقط..
ا.ت:میدونم😞
دکتر:چاره ی دیگه ای نیست ولی به مرور درست میشه سعی کنید همیشه کنارش باشید
ا.ت:بله ممنون😕
خبر دادن که حالش خوب میشه ولی ۱ماه میره تو کُما و من دوباره از دستش میدم🥲حتی ممکنه دیگه من و یادش نیاد
ا.ت:باید با این موضوع کنار بیام🥲
دوباره رفتم سمت کوک و با اثر انگشت رمز گوشیش و باز کردم و رفتم تو تماساش
ا.ت:خب الان به کی زنگ بزنم من تاحالا شماره هیچکدوم از اعضا رو نداشتم حالا چیکار کنم؟
فقط یه شماره با اسم [نامجون هیونگ]پیدا کردم که اونم فهمیدم واسه ی نامجون اوپا بوده
ا.ت:به نامی اوپا زنگ بزنم بهتره
نامجون:الو جونگکوکا...
ا.ت:...ا...الو
نامجون:عا؟شما؟
ا.ت:عاا...ببخشید من یه مدتی تو خونه ی جونگکوک اوپا بودم و ازش مراقبت میکردم
نامجون:آهااا....عا خانم ا.ت اگر اشتباه نکنم😊
ا.ت:ام بله
نامجون:حالا...حال جونگکوک ما چطوره؟بهتره؟
با بغض گفتم
ا.ت:راستش...
نامجون: ...اتفاقی افتاده؟چرا حس میکنم بغض کردی؟
۸۲۹
۲۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.