(دختری با شاخای مشکی پارت ۷)
ایون: جناب دامیان این حرفو از شما شنیدم؟
امیل: امکانن نداره
دامیان: اره من آنیا رو دوست دارم کسی حق نداره به کله صورتی من بی احترامی کنه
آریما که داشت از حسودی میمرد دست دنیلو گرفت بردش
دنیل: منو کجا میبری؟
آریما: ما باید با هم نقشه بکشیم که آنیا و دامیان رو از هم جدا کنیم
دنیل: باشه
آریما: من فردا برای آنیا ی آب پرتقال میبرم و آب پرتقال میریزم روش بعد اگه گفت چرا اینکارو کردی منم بهش میگم که دامیان گفته روت بریزم، حالا برای بهتر شدن نقشه پیاز داغشو بیشتر میکنم
دنیل: باشه، منم میرم به دامیان میگم که آنیا رو بایه پسره دیدم که داشتن با هم میرفتن کافه دست تو دست
آریما: فکر خوبیه فردا نقشمون عملی میشه
خب امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه
امیل: امکانن نداره
دامیان: اره من آنیا رو دوست دارم کسی حق نداره به کله صورتی من بی احترامی کنه
آریما که داشت از حسودی میمرد دست دنیلو گرفت بردش
دنیل: منو کجا میبری؟
آریما: ما باید با هم نقشه بکشیم که آنیا و دامیان رو از هم جدا کنیم
دنیل: باشه
آریما: من فردا برای آنیا ی آب پرتقال میبرم و آب پرتقال میریزم روش بعد اگه گفت چرا اینکارو کردی منم بهش میگم که دامیان گفته روت بریزم، حالا برای بهتر شدن نقشه پیاز داغشو بیشتر میکنم
دنیل: باشه، منم میرم به دامیان میگم که آنیا رو بایه پسره دیدم که داشتن با هم میرفتن کافه دست تو دست
آریما: فکر خوبیه فردا نقشمون عملی میشه
خب امید وارم از این پارت خوشتون اومده باشه
۱.۸k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.