پارت•5•
جوابش مثبت بود تعجب کرده بودم نمیدونستم باید خوشحال باشم یا ناراحت چون نمیخوام این بچه از تهیونگ باشه
رفتم پیش لیا که گفت
×جوابش چی بود
+مث..هقق..مثبت(گریه)
×وایی دارم خاله میشم یهووو(ذوق)
×ات چرا گریه میکنی ؟
+چون دوسم ندارم این بچه از تهیونگ باشه(گریه)
×هی ات چی داری میگی
+من..بچه..هقق..رو سقط میکنم(گریه)
×چیییی؟(تعجب)
×یعنی تو دلت میاد
+خب چیکار کنم بزارم این بچه شبیه تهیونگ یه مافیا بشه و منم تا ابد پیش تهیونگ زندگی کنم
×اولن ات اون شبیه تهیونگ نمیشه دومن ما از این کشور میریم و تهیونگ هم نمیفهمه
+وو..واقعاً(تعجب)
×اره چیه مگه دوس نداری از تهیونگ دور باشی
+چرا دوس دارم میخوام از تهیونگ دور بشم پس قبوله
×اوکی پس من میرم بلیط کشور ژاپن رو بخرم
+اوک(اشکاشو پاک کرد)
ویو ات
روی کاناپه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود که لیا اومد و گفت
×ات بلیط ها امادس فردا میریم
+اوکی پس من برم وسایلمو جمع کنم
×اوکی منم میام
+بش
با لیا رفتیم بالا و وسایل هامونو جمع کردیم و شب شده بود ساعت 12 شب بود به لیا گقتم بریم بخوابیم با فردا زود پاشیم اونم گفت باشه رفتیم روی تخت خوابیدیم و ساعت 5 صبح بیدار شدیم و منم رفتم و کارای لازممو انجام دادم و لباسمو پوشیدم(میزارم لباسشو)و لیا هم لباساشو پوشید(میزارم اونم)و راه افتادیم سمت فرودگاه و سوار هواپیما شدیم و از کشور خارج شدیم
ویو تهیونگ
چند روزی بود که هی دنبال ات بودم ولی پیداش نمیکردن یعنی کجا رفته خیلی عصبانی بودم و از یه ور هم دلم خیلی براش تنگ شده بود میخوام دوباره اون چهره ی زیباشو ببینم...
شرایط
5لایک
5کامنت
••••••|••••••
رفتم پیش لیا که گفت
×جوابش چی بود
+مث..هقق..مثبت(گریه)
×وایی دارم خاله میشم یهووو(ذوق)
×ات چرا گریه میکنی ؟
+چون دوسم ندارم این بچه از تهیونگ باشه(گریه)
×هی ات چی داری میگی
+من..بچه..هقق..رو سقط میکنم(گریه)
×چیییی؟(تعجب)
×یعنی تو دلت میاد
+خب چیکار کنم بزارم این بچه شبیه تهیونگ یه مافیا بشه و منم تا ابد پیش تهیونگ زندگی کنم
×اولن ات اون شبیه تهیونگ نمیشه دومن ما از این کشور میریم و تهیونگ هم نمیفهمه
+وو..واقعاً(تعجب)
×اره چیه مگه دوس نداری از تهیونگ دور باشی
+چرا دوس دارم میخوام از تهیونگ دور بشم پس قبوله
×اوکی پس من میرم بلیط کشور ژاپن رو بخرم
+اوک(اشکاشو پاک کرد)
ویو ات
روی کاناپه نشسته بودم و حوصلم سر رفته بود که لیا اومد و گفت
×ات بلیط ها امادس فردا میریم
+اوکی پس من برم وسایلمو جمع کنم
×اوکی منم میام
+بش
با لیا رفتیم بالا و وسایل هامونو جمع کردیم و شب شده بود ساعت 12 شب بود به لیا گقتم بریم بخوابیم با فردا زود پاشیم اونم گفت باشه رفتیم روی تخت خوابیدیم و ساعت 5 صبح بیدار شدیم و منم رفتم و کارای لازممو انجام دادم و لباسمو پوشیدم(میزارم لباسشو)و لیا هم لباساشو پوشید(میزارم اونم)و راه افتادیم سمت فرودگاه و سوار هواپیما شدیم و از کشور خارج شدیم
ویو تهیونگ
چند روزی بود که هی دنبال ات بودم ولی پیداش نمیکردن یعنی کجا رفته خیلی عصبانی بودم و از یه ور هم دلم خیلی براش تنگ شده بود میخوام دوباره اون چهره ی زیباشو ببینم...
شرایط
5لایک
5کامنت
••••••|••••••
۹.۹k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.