رمان هستی بان تاریکی
رمان هستی بان تاریکی
فصل دو پارت چهل و هفت (معرفی شخصیت های جدید)
همه سلام کردن جز یه دختر که رو به روم نشسته بود نگاه بدی بهم داشت انگار ارث پدرشو طلبم داشت 😐منم با نگاه بد بهش زل زدم تا اینکه روشو کرد اون ور
یه نفر شروع کرد به صحبت کردن
و جلو همه نشسته بود
و گفت
خوب همه گی کامل شدیم دخترم به اینجا خوش اومدی
گفتم ممنون
گفت خوب بهتره همه گی خودمون رو به عضو جدید معرفی کنیم
من ساوالان هستم رعیس گروه مرد مهربونی به نظر میرسید و پیر به نظر میرسیدفک کنم حدود پنجا شصت سالش بود
بعد اشاره به یه پسر خوشگل و عجیب میکنه که موهای زرد داشت و چشم های زرد! خیلی مرموز بود
گفت اون پسر منه به اسم ارتاواز پرسیدم تا حالا نشنیده بودم اسم خیلی قشنگیه!
همون دختر رو به روییم گفت: خوب معلومه بعضی بی کلاسا راجب این جور اسم ها نمیدونن و بار اول شونه که میشنون
رعیس گفت: شیدا جان لطفا شروع نکن دوباره
بعد اشاره به یه زن کرد که حدودا سی ساله به نظر میرسید و گفت خواهرمه خواهرش گفت خوشبختم منم گفتم ممنون همچنین زن مهربونی به نظر میرسید و گفت اسمش سحر هست
بعد اشاره کرد به دختر رو به روییم و گفت شیدا دختر سحر
بعد اشاره به یه پسر جوون کرد که جذاب بود موهای سیاه داشت و یه ته ریش داشت مهربون به نظر میرسید برعکس خواهرش گفت پسر خواهرم سحر به نام شایان
بعد اشاره کرد به یه مرد که یکم چاق بود و گفت همسر خواهرم سحر رضا جان
بعد اشاره کرد به یه پسر جوون که جذاب بود ولی سبزه گفت: فرزند خونده من ارمان
بعد رفت سراغ یه ردیف دیگه
و گفت برادرم محسن که مرد میان ساای به نظر میرسیذ
و بعد اشاره کرد به خاله نرگس و گفت خواهرم نرگس که باهاش اشنایی داری
بعد اشاره کرد به یه زن خوشگل گفت همسر محسن فاطمه جان
بعد اشاره کرد به یه پسر نوجون که ۱۳ساله به نظر میرسید وگفت پسر محسن فرداد
بعد به یه دختر اشاره کرد که هم سن های من به نظر میرسیذ و گفت دختر محسن فرشته
از همه شون خوشم اومد جز شیدا
ادامه دارد
فصل دو پارت چهل و هفت (معرفی شخصیت های جدید)
همه سلام کردن جز یه دختر که رو به روم نشسته بود نگاه بدی بهم داشت انگار ارث پدرشو طلبم داشت 😐منم با نگاه بد بهش زل زدم تا اینکه روشو کرد اون ور
یه نفر شروع کرد به صحبت کردن
و جلو همه نشسته بود
و گفت
خوب همه گی کامل شدیم دخترم به اینجا خوش اومدی
گفتم ممنون
گفت خوب بهتره همه گی خودمون رو به عضو جدید معرفی کنیم
من ساوالان هستم رعیس گروه مرد مهربونی به نظر میرسید و پیر به نظر میرسیدفک کنم حدود پنجا شصت سالش بود
بعد اشاره به یه پسر خوشگل و عجیب میکنه که موهای زرد داشت و چشم های زرد! خیلی مرموز بود
گفت اون پسر منه به اسم ارتاواز پرسیدم تا حالا نشنیده بودم اسم خیلی قشنگیه!
همون دختر رو به روییم گفت: خوب معلومه بعضی بی کلاسا راجب این جور اسم ها نمیدونن و بار اول شونه که میشنون
رعیس گفت: شیدا جان لطفا شروع نکن دوباره
بعد اشاره به یه زن کرد که حدودا سی ساله به نظر میرسید و گفت خواهرمه خواهرش گفت خوشبختم منم گفتم ممنون همچنین زن مهربونی به نظر میرسید و گفت اسمش سحر هست
بعد اشاره کرد به دختر رو به روییم و گفت شیدا دختر سحر
بعد اشاره به یه پسر جوون کرد که جذاب بود موهای سیاه داشت و یه ته ریش داشت مهربون به نظر میرسید برعکس خواهرش گفت پسر خواهرم سحر به نام شایان
بعد اشاره کرد به یه مرد که یکم چاق بود و گفت همسر خواهرم سحر رضا جان
بعد اشاره کرد به یه پسر جوون که جذاب بود ولی سبزه گفت: فرزند خونده من ارمان
بعد رفت سراغ یه ردیف دیگه
و گفت برادرم محسن که مرد میان ساای به نظر میرسیذ
و بعد اشاره کرد به خاله نرگس و گفت خواهرم نرگس که باهاش اشنایی داری
بعد اشاره کرد به یه زن خوشگل گفت همسر محسن فاطمه جان
بعد اشاره کرد به یه پسر نوجون که ۱۳ساله به نظر میرسید وگفت پسر محسن فرداد
بعد به یه دختر اشاره کرد که هم سن های من به نظر میرسیذ و گفت دختر محسن فرشته
از همه شون خوشم اومد جز شیدا
ادامه دارد
۹.۲k
۱۵ آذر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.