𝙿𝚊𝚛𝚝¹¹
𝚆𝚒𝚕𝚍 𝚛𝚘𝚜𝚎🌹
راوی: مامان هوسوک خیلی عصبانی بود.
جیهوپ: لطفا برو بیرون
راوی: هوسوک نفس نفس میزد و عرق کرده بود انگار که حالش خوب نبود.
♡: پسرم حالت خوبه
جیهوپ: فقط برو بیرون (نفس نفس زدن)
ا/ت: هوپی حالت خوبه
ا/ت: داری نگرانم میکنی.
جیهوپ: خوبم
راوی: جیهوپ از مامانش خواست که از اونجا بره وقتی رفت یکم بعد جیهوپ از حال رفت. ا/ت که ترسیده بود سریع یونگی رو صدا زد.
ا/ت: یونگیاا
یونگی: چیشده ا/ت
ا/ت: هوسوک از حال رفته
یونگی: الان زنگ میزنم دکتر بیاد.
۱۰ دقیقه بعد
*زنگ خونه رو زدن*
راوی: یونگی رفت درو باز کرد و دکتر و دید.
دکتر: سلام ، مریض کجاست
یونگی: دنبال من بیاید.
رفتن تو اتاق و دکتر رفت سمت جیهوپ تا معاینش کنه. پیرهنشو داد بالا و گوشی مخصوص پزشکی رو روی سینش گذاشت و به ضربان قلبش گوش میداد.
دکتر: ضربان قلبش نا منظمه ، شک بهش وارد شده؟
یونگی: بله آقای دکتر
دکتر: پس جای نگرانی نیست ، خوب میشه ولی خیلی باید مراقبش باشید
*یه نگا به ا/ت کرد*
دکتر: پسر احساسییه
راوی: بعد یه سری معاینه دکتر رفت و بعد چند دقیقه جیهوپ حالش بهتر شد.
و اولین نفری که دید ا/ت بود.
جیهوپ: ا/ت
ا/ت: بله
جیهوپ: میشه برگردی. لطفا مامانمو ببخش اون اونقدرام آدم بدی نیست.
ا/ت: میدونم اون اصلا بد نیست.
جیهوپ: میشه برگردی.
ا/ت: آقای جانگ فک کنم برای درخواست رابطه از خانم باید ازش خواستگاری کنید.
ا/ت سرشو گرفت اون ور و دست به سینه شد و...
جیهوپ: او بله ، لطفا فقط قهر نکنید من خواستگاری ام میکنم از شما.
ا/ت: خب منتظرم
راوی: جیهوپ اون حلقهی ا/ت که ا/ت روز دادگاه بهش پس داده بود رو از کشو بغل تخت برداشت.
در جعبه انگشتر رو باز کرد و روبه ا/ت گرفت و گفت.
جیهوپ: خانم ا/ت آیا با من ازدواج میکنید.
ا/ت: امممممم ، بله ازدواج میکنم.
۱ سال بعد....
ا/ت ویو: بعد اون ماجرا منو هوسوک دوباره باهم ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم
مامانش ازم عذر خواهی کرد و میشه گفت باهم دوست شدیم. و دیگه اذیتم نمیکرد.
.............................
ا/ت: عشقم بیاااا شاااام ( داد)
راوی: جیهوپ از اتاق اومد بیرون و اومد سمت میز و نشست رو صندلی. و گفت
جیهوپ: عزیزم بلندگو قورت دادی؟
ا/ت: *نگاه برزخی*
ا/ت ویو: وقتی که کامل میزو چیدم نشستم پشت میز که شروع کنیم به خوردن غذا ولی هیچ میلی به خوردن نداشتم و یه جورایی غذا دلمو زده بود.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
راوی: مامان هوسوک خیلی عصبانی بود.
جیهوپ: لطفا برو بیرون
راوی: هوسوک نفس نفس میزد و عرق کرده بود انگار که حالش خوب نبود.
♡: پسرم حالت خوبه
جیهوپ: فقط برو بیرون (نفس نفس زدن)
ا/ت: هوپی حالت خوبه
ا/ت: داری نگرانم میکنی.
جیهوپ: خوبم
راوی: جیهوپ از مامانش خواست که از اونجا بره وقتی رفت یکم بعد جیهوپ از حال رفت. ا/ت که ترسیده بود سریع یونگی رو صدا زد.
ا/ت: یونگیاا
یونگی: چیشده ا/ت
ا/ت: هوسوک از حال رفته
یونگی: الان زنگ میزنم دکتر بیاد.
۱۰ دقیقه بعد
*زنگ خونه رو زدن*
راوی: یونگی رفت درو باز کرد و دکتر و دید.
دکتر: سلام ، مریض کجاست
یونگی: دنبال من بیاید.
رفتن تو اتاق و دکتر رفت سمت جیهوپ تا معاینش کنه. پیرهنشو داد بالا و گوشی مخصوص پزشکی رو روی سینش گذاشت و به ضربان قلبش گوش میداد.
دکتر: ضربان قلبش نا منظمه ، شک بهش وارد شده؟
یونگی: بله آقای دکتر
دکتر: پس جای نگرانی نیست ، خوب میشه ولی خیلی باید مراقبش باشید
*یه نگا به ا/ت کرد*
دکتر: پسر احساسییه
راوی: بعد یه سری معاینه دکتر رفت و بعد چند دقیقه جیهوپ حالش بهتر شد.
و اولین نفری که دید ا/ت بود.
جیهوپ: ا/ت
ا/ت: بله
جیهوپ: میشه برگردی. لطفا مامانمو ببخش اون اونقدرام آدم بدی نیست.
ا/ت: میدونم اون اصلا بد نیست.
جیهوپ: میشه برگردی.
ا/ت: آقای جانگ فک کنم برای درخواست رابطه از خانم باید ازش خواستگاری کنید.
ا/ت سرشو گرفت اون ور و دست به سینه شد و...
جیهوپ: او بله ، لطفا فقط قهر نکنید من خواستگاری ام میکنم از شما.
ا/ت: خب منتظرم
راوی: جیهوپ اون حلقهی ا/ت که ا/ت روز دادگاه بهش پس داده بود رو از کشو بغل تخت برداشت.
در جعبه انگشتر رو باز کرد و روبه ا/ت گرفت و گفت.
جیهوپ: خانم ا/ت آیا با من ازدواج میکنید.
ا/ت: امممممم ، بله ازدواج میکنم.
۱ سال بعد....
ا/ت ویو: بعد اون ماجرا منو هوسوک دوباره باهم ازدواج کردیم و زندگی خوبی داشتیم
مامانش ازم عذر خواهی کرد و میشه گفت باهم دوست شدیم. و دیگه اذیتم نمیکرد.
.............................
ا/ت: عشقم بیاااا شاااام ( داد)
راوی: جیهوپ از اتاق اومد بیرون و اومد سمت میز و نشست رو صندلی. و گفت
جیهوپ: عزیزم بلندگو قورت دادی؟
ا/ت: *نگاه برزخی*
ا/ت ویو: وقتی که کامل میزو چیدم نشستم پشت میز که شروع کنیم به خوردن غذا ولی هیچ میلی به خوردن نداشتم و یه جورایی غذا دلمو زده بود.
•ادامه دارد•
▪︎رز وحشی▪︎
۷۵.۰k
۱۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.