خون اشام جذاب من
خون اشام جذاب من
پارت 4
سر این پارت گریه کردم
دیدم که لونا روی زمین خوابیده و ازش کلی خون رفته
رفتم نزدیکش که سرم رو قلبش گذاشتم دیدم نمیزنه و فهمیدم که مرده
اونجا نشستم و تا نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر گریه کردم بعدش لونا رو همونجا دفن کردم
رفتم به سمت خونه ام
(علامت خاله ا.ت♡و علامت ا.ت+)
♡: دخترم کجا بودی چرا دیشب نیومدی میدونی چقد منتظرت موندم فکر کردم دزدیدنت
+: ببخشید خاله الان اصلا حال ندارم بعدا با هم حرف میزنیم
رفتم سمت اتاقم و درش رو بستم و خاطرات دیشب رو مرور کردم و داشتم فکر میکردم که اون دو نفر کی هستن
غرق این فکر ها بودم که ساعت 9 شب شد رفتم پایین غذا خوردم و بعدش خوابیدم
صبح شد
یونیفرم پوشیدم و رفتم مدرسه
دیگه لونا نبود بهم سلام کنه و بغل دستم بشینه و باهام بیاد زنگ تفریح و با هم بریم خونه
به خودم قول دادم که اگر اون دو نفر رو یه روز دیدم حتما میکشمشون اون دو نفر بهترین دوست و خواهرمو ازم گرفتن
وقتی زنگ خونه خورد من به جای اینکه برم خونه رفتم همون جنگل و منتظر موندم تا اون دو نفر دوباره بیان
ساعت 6 شد و من خواب بودم که یهو با یه صدایی از خواب پریدم امروز مثل اون روز جنگل پر مه نبود پس میتونستم قیافه اون دو تا رو ببینم
منتظر بودم که کسی بیاد که یکی از پشت منو گرفت و داشت خفه ام میکرد و من با حرکات رزمی ای که بلد بودم اون پرت کردم اونور وقتی قیافش رو دیدم فهمیدم که اون همون دوست بچگیمه اره اون پارک جیمین بود
(علامت ا.ت+و علامت جیمین- و علامت شوگا✓)
+: تو مگه پارک جیمین نیستی
_: اره ولی تو از کجا منو میشناسی
ویو جیمین
داشتم بلند میشدم و قیافه اون دختره رو نگاه میکردم که شناختمش اون دوست دوران بچگیم بود اسمش چی بود اهان ا.ت بود•
فلش بک به گذشته در دوران 5 سالگی
+: جیمین بیا اینجا کمک میخوام این کاردستیه خیلی سخته
_: واقعا که تو هیچی بلد نیستی (رفت براش درست کرد)
فلش بک به چند سال بعد در دوران 15 سالگی
+: ببخشید جیمین تو دوست خوب من بودی ولی ما باید از این محله بریم شاید دیگه هیچوقت همو نبینیم
_: ا.ت قول میدم یه روز پیدات میکنم(ا.ت رفت)
(اینم بگم که جیمین و ا.ت قبلن با هم تو یه محله بودن و اون موقع هم جیمین خون اشام بود ولی ا.ت رو چون دوست داشت ازش خون نخورد و بهش نگفت که خودش خون اشامه)
این داستان ادامه دارد........
شرط ها: 5 لایک و 5 کامنت
پارت 4
سر این پارت گریه کردم
دیدم که لونا روی زمین خوابیده و ازش کلی خون رفته
رفتم نزدیکش که سرم رو قلبش گذاشتم دیدم نمیزنه و فهمیدم که مرده
اونجا نشستم و تا نزدیک ساعت 3 بعد از ظهر گریه کردم بعدش لونا رو همونجا دفن کردم
رفتم به سمت خونه ام
(علامت خاله ا.ت♡و علامت ا.ت+)
♡: دخترم کجا بودی چرا دیشب نیومدی میدونی چقد منتظرت موندم فکر کردم دزدیدنت
+: ببخشید خاله الان اصلا حال ندارم بعدا با هم حرف میزنیم
رفتم سمت اتاقم و درش رو بستم و خاطرات دیشب رو مرور کردم و داشتم فکر میکردم که اون دو نفر کی هستن
غرق این فکر ها بودم که ساعت 9 شب شد رفتم پایین غذا خوردم و بعدش خوابیدم
صبح شد
یونیفرم پوشیدم و رفتم مدرسه
دیگه لونا نبود بهم سلام کنه و بغل دستم بشینه و باهام بیاد زنگ تفریح و با هم بریم خونه
به خودم قول دادم که اگر اون دو نفر رو یه روز دیدم حتما میکشمشون اون دو نفر بهترین دوست و خواهرمو ازم گرفتن
وقتی زنگ خونه خورد من به جای اینکه برم خونه رفتم همون جنگل و منتظر موندم تا اون دو نفر دوباره بیان
ساعت 6 شد و من خواب بودم که یهو با یه صدایی از خواب پریدم امروز مثل اون روز جنگل پر مه نبود پس میتونستم قیافه اون دو تا رو ببینم
منتظر بودم که کسی بیاد که یکی از پشت منو گرفت و داشت خفه ام میکرد و من با حرکات رزمی ای که بلد بودم اون پرت کردم اونور وقتی قیافش رو دیدم فهمیدم که اون همون دوست بچگیمه اره اون پارک جیمین بود
(علامت ا.ت+و علامت جیمین- و علامت شوگا✓)
+: تو مگه پارک جیمین نیستی
_: اره ولی تو از کجا منو میشناسی
ویو جیمین
داشتم بلند میشدم و قیافه اون دختره رو نگاه میکردم که شناختمش اون دوست دوران بچگیم بود اسمش چی بود اهان ا.ت بود•
فلش بک به گذشته در دوران 5 سالگی
+: جیمین بیا اینجا کمک میخوام این کاردستیه خیلی سخته
_: واقعا که تو هیچی بلد نیستی (رفت براش درست کرد)
فلش بک به چند سال بعد در دوران 15 سالگی
+: ببخشید جیمین تو دوست خوب من بودی ولی ما باید از این محله بریم شاید دیگه هیچوقت همو نبینیم
_: ا.ت قول میدم یه روز پیدات میکنم(ا.ت رفت)
(اینم بگم که جیمین و ا.ت قبلن با هم تو یه محله بودن و اون موقع هم جیمین خون اشام بود ولی ا.ت رو چون دوست داشت ازش خون نخورد و بهش نگفت که خودش خون اشامه)
این داستان ادامه دارد........
شرط ها: 5 لایک و 5 کامنت
۷.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.