پارت۳۲...فیک کوک
.
.
ی توضیحی بدم درمورد پارت۳۱
لینا بخاطر اینکه ته بغل ات خوابیده بود خودشو با شیشه برید و انداخت گردن ات تا ات از چشم ته بیوفته بعد که تهیونگ جریان اصلی رو فهمید برای اینکه ات ببخشتش براش خوراکی خرید
ت:اجوما ات کجاست؟
اجوما:رفت اتاقش...این خوراکی ها برای لینان؟
ت:برای اته
لینا:وایی عزیزم چقد خوراکی خریدی برام میدیش ببرم؟
ت:برای اجوماس
لینا:هوم یعنی برای بیبیت نیس؟(عشوه)
ت:هست ولی الان نه
لینا:باشه من تو اتاقمون منتظرتم
ت:اوک...اجوما اگه فردا لینا خوراکی خواست بگو بین خدمتکارا پخش کردی
اجوما:باش پسرم تو برو پیش ات
ت:اوهوم..
از پله ها بالا رفتم و در اتاق اتو زدم دستام پر بود نمیتونستم باز کنم
+:آجوما تویی؟...آجومااا اگه میگی بیا پایین من نمی...ارباب
ت:انگار میخوای ناز کنی نه؟
+:برید میخوام بخوابم(سرد)
ت:اینا برای توعه
+:برای چی خریدین؟(سرد)
ت:برای اینکه از دلت دربیارم و تازه تو حامله ای ویار میکنی
+:هوم...جنی مرخصیش تموم شده؟(سرر)
ت:اره ی چند دیقه دیگه میرسه
من رفتم...
(ویو پایین)
جنی:اجومااااااااااااا
اجوما:چیشده دخترم؟
جنی:من اومدمممم اتتت کجاسسسس؟؟؟؟
اجوما:بالاس
جنی:اوکییی من رفتمم...ات منم درو باز میکنی
+:جنییی(بغل)
جنی:خوبی از قیافت معلومه که ی چیزایی شده
+:بیا بگم بهت
جنی:چیشده ات نگران شدم توضیح بده
+:هعیی(همه چیو گفت)
جنی:خدای من شیطونه میگه بزن لینا رو بکش
+:من به این نیستم که من میگم آقای کیم تهیونگ ۴ ماهه منو اسیر گرفتی هرروز با وجود بچه ی تو شکمم کتکم میزنی کلی کار ازم میکشی تنبیهم میکنی تو خونه حبسم میکنی من ۴ ماهه رنگ خورشیدو ندیدم و با اینکه قبلا پیش خودت دکتر بهم گفته بدنم ضعیفه نمیتونم زور زیادو تحمل کنم من بخاطر بچه تو شکمم خودمو نکشتم(بغض)
جنی:هیس ات اروم باش میدونم چقد درد کشیدی ببین بعد هر بار گم شدن تو مسیر تاریک ی نوری هست که راهو نشونشت میده تو اون نورو پیدا میکنی و منم تو این راه کمکت میکنم
+:ممنونم جنی..هروقت دلم گرفت تو آرومم کردی.....اوه چطور تونستم چیز به این مهمی رو بهت نگم
جنی:چی؟
+:گوشتو بیار من به اینجا اعتماد ندارم...ببین چند روز پیش کوک رو دیدم خود خودش بود زندس ولی منو نشناخت میدونم کار تهیونگه که منو یادش نمیاد و اینکه(آروم جوری که جنی بزور میشنید)
جنی:وایی خدا و اینکه چی؟
+:باید ی بار دیگه کوک رو ببینم با فقط تو میتونی باعث دیدار دوباره منو کوک شی
جنی:هرجور بشه کمکت میکنم
+:میدونم(لبخند)
جنی:خب خانم انیشتین نقشتو بگو...
برای اینکه این پارت زیاد شه پارت ۳۳رو هم بهش اضافه کردم😑😑
قدرمو بدونین
.
ی توضیحی بدم درمورد پارت۳۱
لینا بخاطر اینکه ته بغل ات خوابیده بود خودشو با شیشه برید و انداخت گردن ات تا ات از چشم ته بیوفته بعد که تهیونگ جریان اصلی رو فهمید برای اینکه ات ببخشتش براش خوراکی خرید
ت:اجوما ات کجاست؟
اجوما:رفت اتاقش...این خوراکی ها برای لینان؟
ت:برای اته
لینا:وایی عزیزم چقد خوراکی خریدی برام میدیش ببرم؟
ت:برای اجوماس
لینا:هوم یعنی برای بیبیت نیس؟(عشوه)
ت:هست ولی الان نه
لینا:باشه من تو اتاقمون منتظرتم
ت:اوک...اجوما اگه فردا لینا خوراکی خواست بگو بین خدمتکارا پخش کردی
اجوما:باش پسرم تو برو پیش ات
ت:اوهوم..
از پله ها بالا رفتم و در اتاق اتو زدم دستام پر بود نمیتونستم باز کنم
+:آجوما تویی؟...آجومااا اگه میگی بیا پایین من نمی...ارباب
ت:انگار میخوای ناز کنی نه؟
+:برید میخوام بخوابم(سرد)
ت:اینا برای توعه
+:برای چی خریدین؟(سرد)
ت:برای اینکه از دلت دربیارم و تازه تو حامله ای ویار میکنی
+:هوم...جنی مرخصیش تموم شده؟(سرر)
ت:اره ی چند دیقه دیگه میرسه
من رفتم...
(ویو پایین)
جنی:اجومااااااااااااا
اجوما:چیشده دخترم؟
جنی:من اومدمممم اتتت کجاسسسس؟؟؟؟
اجوما:بالاس
جنی:اوکییی من رفتمم...ات منم درو باز میکنی
+:جنییی(بغل)
جنی:خوبی از قیافت معلومه که ی چیزایی شده
+:بیا بگم بهت
جنی:چیشده ات نگران شدم توضیح بده
+:هعیی(همه چیو گفت)
جنی:خدای من شیطونه میگه بزن لینا رو بکش
+:من به این نیستم که من میگم آقای کیم تهیونگ ۴ ماهه منو اسیر گرفتی هرروز با وجود بچه ی تو شکمم کتکم میزنی کلی کار ازم میکشی تنبیهم میکنی تو خونه حبسم میکنی من ۴ ماهه رنگ خورشیدو ندیدم و با اینکه قبلا پیش خودت دکتر بهم گفته بدنم ضعیفه نمیتونم زور زیادو تحمل کنم من بخاطر بچه تو شکمم خودمو نکشتم(بغض)
جنی:هیس ات اروم باش میدونم چقد درد کشیدی ببین بعد هر بار گم شدن تو مسیر تاریک ی نوری هست که راهو نشونشت میده تو اون نورو پیدا میکنی و منم تو این راه کمکت میکنم
+:ممنونم جنی..هروقت دلم گرفت تو آرومم کردی.....اوه چطور تونستم چیز به این مهمی رو بهت نگم
جنی:چی؟
+:گوشتو بیار من به اینجا اعتماد ندارم...ببین چند روز پیش کوک رو دیدم خود خودش بود زندس ولی منو نشناخت میدونم کار تهیونگه که منو یادش نمیاد و اینکه(آروم جوری که جنی بزور میشنید)
جنی:وایی خدا و اینکه چی؟
+:باید ی بار دیگه کوک رو ببینم با فقط تو میتونی باعث دیدار دوباره منو کوک شی
جنی:هرجور بشه کمکت میکنم
+:میدونم(لبخند)
جنی:خب خانم انیشتین نقشتو بگو...
برای اینکه این پارت زیاد شه پارت ۳۳رو هم بهش اضافه کردم😑😑
قدرمو بدونین
۶.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.