فیک جیمین پارت 14
قبل اینکه برین فیکو بخونین یه چیزی بگم
این چیزایی ک میخونین شخصیت واقعی اعضا نیس
البته میدونم خودتون میدونین اما دوبارهممکنه بعضیا ندونن و فکر بد درمورد اعضا نکنین
خودمون داریم میگیم "فیک"💜
جیمین:دیگه بسه برگردیم
ا.ت:ب.باش
بعد دستمو محکم گرفت و برد داخل ماشین ماشینو روشن کرد و با سرعتی که هر لحظه ممکن بود ماشین از سر حلش کنده شه روند منم از ترش به صندلی چسبیده بودم
بعد که رسیدیم بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده و رفت
منم پیاده شدم و رفتم تو خونه که یونا (یکی از بهترین دوستاش) بهم پیام داد که برم خونش و دلش برام تنگ شده
نمیدونستم جوابشو چی بدم
پس رفتم و از جیمین اجازه گزفتم
در کمال ناباوری بهم اجازه داد
منم لباسمو پوشیدم و رفتم
ا.ت:سلامممممممم
یونا:به خواهر گلم چخبر خیلی وقته ندیدمت
ا.ت:هیچی سلامتی دلم برات تنگ شد
یونا:کجا بودی؟
ا.ت نشستم و همه چیزو براش تعریف کردم
یونا:واو
ا.ت:اوهوم
یونا:خوشباحالتون یه مافیا عاشقت شد!
ا.ت:شاید اره شایدم ن!...
(پرش زمانی 8 ساعت بعد)
ا.ت
ساعت 2 شبه
میدونم تا الانم خیلی دیر کردم پس با یونا خدافزی کردم و به عمارت جیمین رفتم
وقتی رفتم داخل با جیمین روبرو شدم که چشاش شده بود یه کاسه خون!
جیمین:کجا بودی؟ (عصبانی)
ا.ت:م..من که گفتم رفتم پیش رفیقم یونا
جیمین:(پوزخند) که به من دروغ میگی ن؟
ا.ت:چ..چی؟
جیمین:باورم نمیشه تا حالا عاشق یه هرزه بودم!
ا.ت:چی میگی من کجا یه هرزم ها؟ (ناراحت)
جیمین:هه بیا بهت بگم چیکار کردی هرزه کوچولو
ا.ت:هرزه!
دستمو کشید و محکم برد به سمت اتاقش و بعد یه عکسایی رو نشون داد!
باورم میشد اونا من بودم ک به اون پسره چسبیده بودم و خدمو بهش میمالوندم
داشت چشام از حدقه در میومد!
ینی چی
ا.ت:ا... اینا فتوشاپه(گریه)
همه دروغه
جیمین:منو گول نزننننننن
ا.ت:چ.چی
بازم دستمو گرفت و منو کشوند به سمت یه اتاق!
جوری دستمو میکشید که هر لحظه ممکن بود دستم از بدنم جدا شه
در اتاقو بار کردو منو انداخت اون تو
نمیتونستم چیزی ببینم که برقو روشن کرد
با دیدن اطرافم از ترس نفس کشیدن یادم رفت
متل یه اتاق شکنجه بود
کل کف اون اتاق خونی بود
چشمم به چند تا جسد افتاد که یه جیغ بلند کشیدم
جیمین منو به صندلی بست و خودش رفت سمت یه میله کلفت
اونو گذاشت تو آتیش و وقتی داغ شد اومد سمتم
جیمین:این کاریه ک من با هرکسی ک باهام بازی کنه انجام میدم
بعد از این حرف اون میله رو گذاشت روی پام و از دردش جیغ میکشیدم....
این چیزایی ک میخونین شخصیت واقعی اعضا نیس
البته میدونم خودتون میدونین اما دوبارهممکنه بعضیا ندونن و فکر بد درمورد اعضا نکنین
خودمون داریم میگیم "فیک"💜
جیمین:دیگه بسه برگردیم
ا.ت:ب.باش
بعد دستمو محکم گرفت و برد داخل ماشین ماشینو روشن کرد و با سرعتی که هر لحظه ممکن بود ماشین از سر حلش کنده شه روند منم از ترش به صندلی چسبیده بودم
بعد که رسیدیم بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده و رفت
منم پیاده شدم و رفتم تو خونه که یونا (یکی از بهترین دوستاش) بهم پیام داد که برم خونش و دلش برام تنگ شده
نمیدونستم جوابشو چی بدم
پس رفتم و از جیمین اجازه گزفتم
در کمال ناباوری بهم اجازه داد
منم لباسمو پوشیدم و رفتم
ا.ت:سلامممممممم
یونا:به خواهر گلم چخبر خیلی وقته ندیدمت
ا.ت:هیچی سلامتی دلم برات تنگ شد
یونا:کجا بودی؟
ا.ت نشستم و همه چیزو براش تعریف کردم
یونا:واو
ا.ت:اوهوم
یونا:خوشباحالتون یه مافیا عاشقت شد!
ا.ت:شاید اره شایدم ن!...
(پرش زمانی 8 ساعت بعد)
ا.ت
ساعت 2 شبه
میدونم تا الانم خیلی دیر کردم پس با یونا خدافزی کردم و به عمارت جیمین رفتم
وقتی رفتم داخل با جیمین روبرو شدم که چشاش شده بود یه کاسه خون!
جیمین:کجا بودی؟ (عصبانی)
ا.ت:م..من که گفتم رفتم پیش رفیقم یونا
جیمین:(پوزخند) که به من دروغ میگی ن؟
ا.ت:چ..چی؟
جیمین:باورم نمیشه تا حالا عاشق یه هرزه بودم!
ا.ت:چی میگی من کجا یه هرزم ها؟ (ناراحت)
جیمین:هه بیا بهت بگم چیکار کردی هرزه کوچولو
ا.ت:هرزه!
دستمو کشید و محکم برد به سمت اتاقش و بعد یه عکسایی رو نشون داد!
باورم میشد اونا من بودم ک به اون پسره چسبیده بودم و خدمو بهش میمالوندم
داشت چشام از حدقه در میومد!
ینی چی
ا.ت:ا... اینا فتوشاپه(گریه)
همه دروغه
جیمین:منو گول نزننننننن
ا.ت:چ.چی
بازم دستمو گرفت و منو کشوند به سمت یه اتاق!
جوری دستمو میکشید که هر لحظه ممکن بود دستم از بدنم جدا شه
در اتاقو بار کردو منو انداخت اون تو
نمیتونستم چیزی ببینم که برقو روشن کرد
با دیدن اطرافم از ترس نفس کشیدن یادم رفت
متل یه اتاق شکنجه بود
کل کف اون اتاق خونی بود
چشمم به چند تا جسد افتاد که یه جیغ بلند کشیدم
جیمین منو به صندلی بست و خودش رفت سمت یه میله کلفت
اونو گذاشت تو آتیش و وقتی داغ شد اومد سمتم
جیمین:این کاریه ک من با هرکسی ک باهام بازی کنه انجام میدم
بعد از این حرف اون میله رو گذاشت روی پام و از دردش جیغ میکشیدم....
۵۸.۳k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.