دو پارتی کوک:پارت اخر
چهار هفته بعد: ...عشق یک طرفع خیلی دردناکه...خیلی...اشکام میریختم ... سرمو انداختم پایین و با بی حالی توی پارک قدم میزدم که به یک نفر برخورد کردم +ببخشید _ مشکلی نیست .با شنیدن صداش سرمو بالا گرفتم و به چشماش خیره شدم اونم داشت با تعجب بهم نگاه میکرد .به سمت راستش نگاه کردم .دستای قفل شدش با مینا نشون میداد اون رفیق من که دوسش داشته مینا بوده..._ا.ت چت شده چرا انقدر بی حالی ؟چه اتفاقی افتاده؟ به لبخند تلخی به مینا نگاه کردم و اون با شرمندگی به من نگاه کرد .+جونگکوکا اون دوست من که دوسش داشتی مینا بود؟جونگکوک با ذوق سرشو تکون داد _اوهومم باز نگاهم به سمت مینا کشیده شد .با نگرانی نگام میکرد .با لبخند تلخی بغلش کردم و کنار گوشش با آرومی گفتم :+مینا ناراحت یا شرمنده نباش ...تو وکوکی همو دوست دارین و کوک قسمت من نبوده.توهم رفیقمی و کوک هم بهترین دوستم ...خوشحالی شما دوتا باعث خوشحالی من میشه ازش جدا شدم و سریع از اونجا دور شدم .آخرین چیزی که دیدم چشمای پر از اشک مینا بود ... به سمت خونه م رفتم نشستم یک نامه نوشتم.هم برای مینا و هم برای کوک .بعدش به سمت حموم رفتم .آب سرد به صورتم میخورد و باعث میشد غمم بیشتر بشه . سرمو چرخوندم و نگاهم به تیغ افتاد .لبخند تلخی روی صورتم نقش بست .دیگه امیدی زندگی کردن نداشتم .تیغو برداشتم و داخل وان نشستم .تیغو روی رگ دستم فشار دادم .دستم پر از خون شد .سوزش شدیدی داشت،اما نه به سوزش قلبم .کم کم چشمام بسته شد و تاریکی مطلق ...
۱۲.۶k
۲۹ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.