ادامه سناریو قبلی:
ادامه سناریو قبلی:
لیوای:بعد از برگشتن از ماموریت انتهاری همه حسابی گلی و کثیف شده بودن ..لیوای رو به همه:تا نرید حموم خبری از داخل رفتن نیست..
وقتی بقیه رفتن حموم منم رفتم و یزره اونجا رو تمیز کردم بعد از اینکه همه رفتن منم رفتم تو تا حموم کنم داشتم خودمو میشستم که صدای باز شدن درو شنیدم فکر میکردم همه رو فرستاده باشم تا حموم کنن برگشتم تا ببینم کیه که ا٫ت رو دیدم
ا٫ت: ماموریتم بیشتر از بقیه طول کشید تا رسیدم هم همه رفته بودند پس رفتم که حموم کنم مطمئن بودم کاپیتان نمیزاره اینطوری برم تو وقتی رفتم داخل خیلی گرم بودو پره از بخار بود ولی یه نفر اونجا بود رفتم نزدیک تر تا بهتر ببینم یا خود خدا کاپیتان ایجاد چیکار میکنه!!!!!الان چه خاکی تو سرم بریزم چیکار کنم چجوری جمعش کنم اصلا این چرا اومده تو قسمت زنونه؟؟؟ همینطوری زل زده بودم به کاپیتان و داشتم تو ذهنم این سوالات رو میپرسیدم که گفت
لیوای:میگم
حول شدم و سریع گفتم:بله!!
لیوای ادامه داد تو تو حموم مردونه چیکار میکنی؟؟ ا٫ت:مگه این زمونه نیست؟
لیوای:#باقیافه پکر#نه
ا٫ت:آم ببخشید پس من...آم...من دیگه میرم
راوی:لیوای دستشو ا٫ت کشید و اون افتاد تو بغل لیوای ا٫ت کامل سرخ شده بود و چشماشو بسته بود لیوای هم آروم توی گوشش زمزمه کرد:حالا که اومدی...چرا انقد زود میخوای بری؟....
&ببخشید اگه بد شد....&
لیوای:بعد از برگشتن از ماموریت انتهاری همه حسابی گلی و کثیف شده بودن ..لیوای رو به همه:تا نرید حموم خبری از داخل رفتن نیست..
وقتی بقیه رفتن حموم منم رفتم و یزره اونجا رو تمیز کردم بعد از اینکه همه رفتن منم رفتم تو تا حموم کنم داشتم خودمو میشستم که صدای باز شدن درو شنیدم فکر میکردم همه رو فرستاده باشم تا حموم کنن برگشتم تا ببینم کیه که ا٫ت رو دیدم
ا٫ت: ماموریتم بیشتر از بقیه طول کشید تا رسیدم هم همه رفته بودند پس رفتم که حموم کنم مطمئن بودم کاپیتان نمیزاره اینطوری برم تو وقتی رفتم داخل خیلی گرم بودو پره از بخار بود ولی یه نفر اونجا بود رفتم نزدیک تر تا بهتر ببینم یا خود خدا کاپیتان ایجاد چیکار میکنه!!!!!الان چه خاکی تو سرم بریزم چیکار کنم چجوری جمعش کنم اصلا این چرا اومده تو قسمت زنونه؟؟؟ همینطوری زل زده بودم به کاپیتان و داشتم تو ذهنم این سوالات رو میپرسیدم که گفت
لیوای:میگم
حول شدم و سریع گفتم:بله!!
لیوای ادامه داد تو تو حموم مردونه چیکار میکنی؟؟ ا٫ت:مگه این زمونه نیست؟
لیوای:#باقیافه پکر#نه
ا٫ت:آم ببخشید پس من...آم...من دیگه میرم
راوی:لیوای دستشو ا٫ت کشید و اون افتاد تو بغل لیوای ا٫ت کامل سرخ شده بود و چشماشو بسته بود لیوای هم آروم توی گوشش زمزمه کرد:حالا که اومدی...چرا انقد زود میخوای بری؟....
&ببخشید اگه بد شد....&
۱.۸k
۰۸ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.