میراث ابدی۲ 💜پــارت۱۸💜 کپ👇
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ولیعهد: این دختر کیه مادر؟
میورانگ نیشخندی زد..........
میورانگ: بهش نگفتی؟
کاملا معلوم بود که ملکه هان ترسیده. یادمه که از بچگی همه ازش میترسیدن. الته اونایی که میدونستن میورانگ چه قدرتی داره. همه تو قصر میگفتن اون قدرت ققنوسو داره. اون زمانا نمیدونستم قدرت ققنوس چیه حالا فهمیدم که قدرت ققنوس همون قدرتی هست که میتونه جای اژدها را بگیره البته زمانی که هیچ برادری نداشته باشه. یعنی عمه هم اومده؟!............
+ آبجی، مامان میگه بیا عمارت.
یه دختر بود شبیه میورانگ. صبر کن بهش گفت آبجی؟! یعنی عمه........
ملکه هان: پس مادرتم اومده؟
میورانگ: آره، اومده برگرده به جایگاه خودش.
ملکه هان کاملا پریشون شده بود...........
ولیعهد: این چی میگه مادر؟
ملکه چیزی نگفت............
ــ ایشون خواهر بزرگت هست.
ولیعهد: چی میگی؟
میورانگ: اون وو؟
تعظیم کردم..........
ــ بله بانوی من.
شوگا: ملکه هان و جناب ولیعهد لطفا برگردید به عمارتتون و منتظر دستور پادشاه باشید.
ولیعهد: چـ..
ملکه هان: باشه.
اونا رفتن. نزدیک میورانگ شدم. خانومی واسه خودش شده بود. شوگا دستشو گرفتو نزدیک خودش کرد. ای خدا من چیکار کنم از دست این پسره کله شق! این فکر میکنه من عاشق میورانگم. واییی خدا دلم میخواد بخندم.........
دختره: آبجی دلم میخواد بخندم.
میورانگ: چرا؟
دختره: اینا عاشقات هستن؟
میورانگ: ببند.
دختره: چشم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
ولیعهد: این دختر کیه مادر؟
میورانگ نیشخندی زد..........
میورانگ: بهش نگفتی؟
کاملا معلوم بود که ملکه هان ترسیده. یادمه که از بچگی همه ازش میترسیدن. الته اونایی که میدونستن میورانگ چه قدرتی داره. همه تو قصر میگفتن اون قدرت ققنوسو داره. اون زمانا نمیدونستم قدرت ققنوس چیه حالا فهمیدم که قدرت ققنوس همون قدرتی هست که میتونه جای اژدها را بگیره البته زمانی که هیچ برادری نداشته باشه. یعنی عمه هم اومده؟!............
+ آبجی، مامان میگه بیا عمارت.
یه دختر بود شبیه میورانگ. صبر کن بهش گفت آبجی؟! یعنی عمه........
ملکه هان: پس مادرتم اومده؟
میورانگ: آره، اومده برگرده به جایگاه خودش.
ملکه هان کاملا پریشون شده بود...........
ولیعهد: این چی میگه مادر؟
ملکه چیزی نگفت............
ــ ایشون خواهر بزرگت هست.
ولیعهد: چی میگی؟
میورانگ: اون وو؟
تعظیم کردم..........
ــ بله بانوی من.
شوگا: ملکه هان و جناب ولیعهد لطفا برگردید به عمارتتون و منتظر دستور پادشاه باشید.
ولیعهد: چـ..
ملکه هان: باشه.
اونا رفتن. نزدیک میورانگ شدم. خانومی واسه خودش شده بود. شوگا دستشو گرفتو نزدیک خودش کرد. ای خدا من چیکار کنم از دست این پسره کله شق! این فکر میکنه من عاشق میورانگم. واییی خدا دلم میخواد بخندم.........
دختره: آبجی دلم میخواد بخندم.
میورانگ: چرا؟
دختره: اینا عاشقات هستن؟
میورانگ: ببند.
دختره: چشم.
ـ.
ـ.
ـ.
ـ.
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره 💜
#میراث_ابدی #میراث_ابدی۲
۱۱.۸k
۰۹ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.