فیک:ساسنگ فن من پارت۱۰۲
با حس سر شدگی بازوم, پلک هام رو از هم باز کردم.
تا به امروز از دیدن چهره ی جونگ کوک در این فاصله, هیجان زده نشده
بودم! اما حاال تپش های قلبم رو لابه لای سرانگشت هام حس میکردم.
دست آزادم رو به سمت گونه هاش بردم و به آرومی انگشتم رو روی گونه
هاش کشیدم.
پوست نرمش مشتاقم میکرد تا بیشتر لمس و نوازشش کنم اما از ترس
بیدار شدنش, به برخورد پوست انگشتم با گونه هاش رضایت دادم.
پلکهای بسته, بینی خوش فرم و لبهای باریکش, دوست داشتنی بنظر
میرسیدن.
انگشت هام رو بالاتر بردم و موهایی که حالا بلندتر از اولین دیدارمون شده
بودن رو از روی پیشونیش کنار زدم.
میل عجیبم برای بوسیدن نوک بینیش رو پس زدم و سعی کردم خودم رو
کنترل کنم.
به هیچ عنوان نمیخواستم بیدارش کنم؛ نگاه بین جز به جز چهره غرق
در خوابش رو ترجیح به حرفای در زمان بیداریش میدادم
_صبح بخیر. . .
اما با باز شدن جفت چشم هاش و کش و قوس داده شدن بدنش, دستم رو
عقب کشیدم و درحالیکه لابه لای موهام میکشیدم لب زدم:
-صبح بخیر. . .
کمی مکث کردم و درحالیکه سعی میکردم, هرجایی جز چشم هاش رو نگاه
کنم گفتم:
-خوب. . . خوابیدی؟
خمیازه ای کشید و زمزمه کرد:
-بد نبود. . .
به چشم های خمارش خیره شدم, لبهام رو بهم فشردم و بار حرص زمزمه
کردم:
-بد نبود؟ شب تا صبحتو تو بغل کیم تهیونگ گذروندی بعد میگی بد نبود؟
درحالیکه سر جاش نیم خیز میشد, دوباره خمیازه ای کشید و جواب داد:
-باشه خوب بود. . . هرچی تو بگی اصلا.
اخمی کردم و لگدی به کمرش زدم تا از تخت پایین بره.
-ولی من تا صبح نتونستم بخوابم. . . دیگه شبا نیا پیشم
درحالیکه از روی تخت بلند میشد, نیشخندی زد و گفت:
-اوکی. . . دیگه نمیام
پلکی زدم و از پشت به قامت پسری که در حال خروج از اتاق بود چشم
دوختم.
جدی گفته بود؟
چنگی به موهام زدم و نالیدم:
-فاک بهت تهیونگ. . . چرا نمیتونی مثل آدم صحبت کنی
لبهام به سمت پایین متمایل شدن و با خارج شدن جونگ کوک از تیرراس
دیدم, آهی کشیدم.
شاید بهتر بود از کسی کمک میگرفتم. . . البته مطمئنا اون فرد جین نبود؛
اون احمق تابحال یکبار هم تو روابط عاطفیش موفق نشده بود که گند نزنه و
طرفش رو فراری نده!
_________________________
KOOKIE´S P.O.V
از فردا باید دوباره برمیگشتم به دانشگاه و همین باعث میشد تا هر لقمه از
کروسان فرانسوی ای که میخوردم, مثل سنگ داخل گلوم گیر کنه.
هیچ تصوری از عکس العمل هم دانشگاهی هام نداشتم و نمیدونستم دقیقا
قراره با چه نوع رفتاری مواجه بشم.
-واقعا خوشمزست. . . خانم جئون دستپخت فوق العاده ای داره
جیمین درحالیکه یکی از کروسان های شکالتی داخل ظرف رو برمیداشت,
کلماتش رو زیر لب زمزمه کرد و بعد کمی از آب پرتقالی که براش گرفته
بودم رو سر کشید.
آهی کشیدم و به موجود بیخیال رو به روم نگاه کردم.
انگار نه انگار که دیشب درحال ناله و زاری برای کراشش بود.
-فردا میای؟
سرم رو به معنای "آره" بالا و پایین کردم و لیوان آبمیوه ام رو برداشتم و
به سمت لبهام بردم.
-ص. . . صبح بخیر. . .
با دست پاچه شدن جیمین و نگاهش که پشت سر من ثابت شده بود, به
عقب برگشتم.
-صبح بخیر
تهیونگ به نرمی جوابش رو داد و بعد لب زد:
-یرین اینجا نیست؟
با تعجب نگاهش کردم و پرسید:
-هیچی فقط میخواستم ببین جین کجاست. . . جواب منو نمیده
هومی کردم و جواب دادم:
-تو حیاط پشتیه
تهیونگ زیر لب تشکری کرد و به سرعت از آشپزخونه ناپدید شد
_واو. . . واقعا شبیه عکساشه. . . همیشه فکر میکردم فوتوشاپ میکنن
بی حوصله از تعریف های جیمین, آبمیوه ام رو قورت دادم و تنها به این
فکر کردم که شاید بهتر باشه یک ترم مرخصی بگیرم.
از هر منظری که به ماجرا نگاه میکردم, نمیتونستم خودم رو راضی کنم تا
بعد از اون رسوایی بین مردم راه برم و باهاشون ارتباط برقرار کنم.
انگار تازه داشتم از خواب بیدار میشدم که با آپلود کردن اون فیلم, چه
بالایی سر خودم آوردم
شرط:۱۰لایک ۱۵ نظر
تا به امروز از دیدن چهره ی جونگ کوک در این فاصله, هیجان زده نشده
بودم! اما حاال تپش های قلبم رو لابه لای سرانگشت هام حس میکردم.
دست آزادم رو به سمت گونه هاش بردم و به آرومی انگشتم رو روی گونه
هاش کشیدم.
پوست نرمش مشتاقم میکرد تا بیشتر لمس و نوازشش کنم اما از ترس
بیدار شدنش, به برخورد پوست انگشتم با گونه هاش رضایت دادم.
پلکهای بسته, بینی خوش فرم و لبهای باریکش, دوست داشتنی بنظر
میرسیدن.
انگشت هام رو بالاتر بردم و موهایی که حالا بلندتر از اولین دیدارمون شده
بودن رو از روی پیشونیش کنار زدم.
میل عجیبم برای بوسیدن نوک بینیش رو پس زدم و سعی کردم خودم رو
کنترل کنم.
به هیچ عنوان نمیخواستم بیدارش کنم؛ نگاه بین جز به جز چهره غرق
در خوابش رو ترجیح به حرفای در زمان بیداریش میدادم
_صبح بخیر. . .
اما با باز شدن جفت چشم هاش و کش و قوس داده شدن بدنش, دستم رو
عقب کشیدم و درحالیکه لابه لای موهام میکشیدم لب زدم:
-صبح بخیر. . .
کمی مکث کردم و درحالیکه سعی میکردم, هرجایی جز چشم هاش رو نگاه
کنم گفتم:
-خوب. . . خوابیدی؟
خمیازه ای کشید و زمزمه کرد:
-بد نبود. . .
به چشم های خمارش خیره شدم, لبهام رو بهم فشردم و بار حرص زمزمه
کردم:
-بد نبود؟ شب تا صبحتو تو بغل کیم تهیونگ گذروندی بعد میگی بد نبود؟
درحالیکه سر جاش نیم خیز میشد, دوباره خمیازه ای کشید و جواب داد:
-باشه خوب بود. . . هرچی تو بگی اصلا.
اخمی کردم و لگدی به کمرش زدم تا از تخت پایین بره.
-ولی من تا صبح نتونستم بخوابم. . . دیگه شبا نیا پیشم
درحالیکه از روی تخت بلند میشد, نیشخندی زد و گفت:
-اوکی. . . دیگه نمیام
پلکی زدم و از پشت به قامت پسری که در حال خروج از اتاق بود چشم
دوختم.
جدی گفته بود؟
چنگی به موهام زدم و نالیدم:
-فاک بهت تهیونگ. . . چرا نمیتونی مثل آدم صحبت کنی
لبهام به سمت پایین متمایل شدن و با خارج شدن جونگ کوک از تیرراس
دیدم, آهی کشیدم.
شاید بهتر بود از کسی کمک میگرفتم. . . البته مطمئنا اون فرد جین نبود؛
اون احمق تابحال یکبار هم تو روابط عاطفیش موفق نشده بود که گند نزنه و
طرفش رو فراری نده!
_________________________
KOOKIE´S P.O.V
از فردا باید دوباره برمیگشتم به دانشگاه و همین باعث میشد تا هر لقمه از
کروسان فرانسوی ای که میخوردم, مثل سنگ داخل گلوم گیر کنه.
هیچ تصوری از عکس العمل هم دانشگاهی هام نداشتم و نمیدونستم دقیقا
قراره با چه نوع رفتاری مواجه بشم.
-واقعا خوشمزست. . . خانم جئون دستپخت فوق العاده ای داره
جیمین درحالیکه یکی از کروسان های شکالتی داخل ظرف رو برمیداشت,
کلماتش رو زیر لب زمزمه کرد و بعد کمی از آب پرتقالی که براش گرفته
بودم رو سر کشید.
آهی کشیدم و به موجود بیخیال رو به روم نگاه کردم.
انگار نه انگار که دیشب درحال ناله و زاری برای کراشش بود.
-فردا میای؟
سرم رو به معنای "آره" بالا و پایین کردم و لیوان آبمیوه ام رو برداشتم و
به سمت لبهام بردم.
-ص. . . صبح بخیر. . .
با دست پاچه شدن جیمین و نگاهش که پشت سر من ثابت شده بود, به
عقب برگشتم.
-صبح بخیر
تهیونگ به نرمی جوابش رو داد و بعد لب زد:
-یرین اینجا نیست؟
با تعجب نگاهش کردم و پرسید:
-هیچی فقط میخواستم ببین جین کجاست. . . جواب منو نمیده
هومی کردم و جواب دادم:
-تو حیاط پشتیه
تهیونگ زیر لب تشکری کرد و به سرعت از آشپزخونه ناپدید شد
_واو. . . واقعا شبیه عکساشه. . . همیشه فکر میکردم فوتوشاپ میکنن
بی حوصله از تعریف های جیمین, آبمیوه ام رو قورت دادم و تنها به این
فکر کردم که شاید بهتر باشه یک ترم مرخصی بگیرم.
از هر منظری که به ماجرا نگاه میکردم, نمیتونستم خودم رو راضی کنم تا
بعد از اون رسوایی بین مردم راه برم و باهاشون ارتباط برقرار کنم.
انگار تازه داشتم از خواب بیدار میشدم که با آپلود کردن اون فیلم, چه
بالایی سر خودم آوردم
شرط:۱۰لایک ۱۵ نظر
۵.۲k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.