7 Part
جین: با من؟
رز: اگه کاری داری...
جین: نه میام.
از زبان رز:
لباسم رو عوض کردم و منتظر جین موندم. بعد از اون باهم از قصر رفتیم بیرون.
رز: مشکلی نیست که داریم تنها میریم؟
جین: تا وقتی که من بخوام، نه.
رز: فقط دنبالم بیاید. این راه رو کامل بلدم.
بعد از نیم ساعت راه رفتن، بالاخره رسیدیم.
جین: اینجا کجاست؟
رز: فقط کافیه تا شب صبر کنیم. چیزی نمیگم تا خودتون ببینید.
روی سبزه ها نشستیم. چیزی نمیگفتیم و این سکوت مرگبار. بالاخره اون موفق شد این سکوت رو بکشنه.
جین: قبلا زیاد اینجا اومدی؟
رز: درسته. تا 12 سالگی، هر روز میومدم.
جین: چیزی باعث شد که دیگه نیای؟
رز: مامانم دیگه نبود که با من بیاد.
جین: برای مادرت چه اتفاقی افتاد؟
رز: اینجوری باید داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم. میخواید بشنوید؟
جین: تا وقتی که بخوای حرف بزنی، من برای گوش دادن بهت هستم.
ثانیه ها جاشون رو به دقیقه ها میدادن و دقیقه ها به ساعت ها و من اصلا متوجه نشده بودم. انقدر غرق توضیح دادن شدم که زمان رو از دست دادم.
رز: ببخشید شاهزاده. خیلی حرف زدم. حتما خسته کننده بود.
جین: نه برای من اصلا خسته کننده نبود. راستی لطفا باهام راحت باش. نیاز نیست من رو شاهزاده یا هر چیز دیگه ای صدا بزنی. فقط بگو جین.
رز: چی؟؟؟ باشه
جین: الان چطور؟ میخوای از پدرت انتقام بگیری؟
رز: انتقام؟ ترجیح میدم که این درد رو با خودم به اعماق زمین ببرم و دفن کنم تا بهش آسیبی برسونم. فراموش میکنم.
جین: ولی میتونی فراموش کنی؟
گریه کردن. ازش متنفرم ولی چی باعث شد ایندفعه برام لذت بخش بشه؟
جین: نیاز نیست جوابم رو بدی.
نزدیک شد و منو توی بغلش گرفت.
از زبان رز:
توی بغلش میلرزیدم ولی این باعث نشد منو رها کنه فقط محکم تر منو توی وجودش گرفت تا کمی از این لرزش کمتر بشه.
...
#فیک_بی_تی_اس
فیک ماه کوچک من
رز: اگه کاری داری...
جین: نه میام.
از زبان رز:
لباسم رو عوض کردم و منتظر جین موندم. بعد از اون باهم از قصر رفتیم بیرون.
رز: مشکلی نیست که داریم تنها میریم؟
جین: تا وقتی که من بخوام، نه.
رز: فقط دنبالم بیاید. این راه رو کامل بلدم.
بعد از نیم ساعت راه رفتن، بالاخره رسیدیم.
جین: اینجا کجاست؟
رز: فقط کافیه تا شب صبر کنیم. چیزی نمیگم تا خودتون ببینید.
روی سبزه ها نشستیم. چیزی نمیگفتیم و این سکوت مرگبار. بالاخره اون موفق شد این سکوت رو بکشنه.
جین: قبلا زیاد اینجا اومدی؟
رز: درسته. تا 12 سالگی، هر روز میومدم.
جین: چیزی باعث شد که دیگه نیای؟
رز: مامانم دیگه نبود که با من بیاد.
جین: برای مادرت چه اتفاقی افتاد؟
رز: اینجوری باید داستان زندگیم رو براتون تعریف کنم. میخواید بشنوید؟
جین: تا وقتی که بخوای حرف بزنی، من برای گوش دادن بهت هستم.
ثانیه ها جاشون رو به دقیقه ها میدادن و دقیقه ها به ساعت ها و من اصلا متوجه نشده بودم. انقدر غرق توضیح دادن شدم که زمان رو از دست دادم.
رز: ببخشید شاهزاده. خیلی حرف زدم. حتما خسته کننده بود.
جین: نه برای من اصلا خسته کننده نبود. راستی لطفا باهام راحت باش. نیاز نیست من رو شاهزاده یا هر چیز دیگه ای صدا بزنی. فقط بگو جین.
رز: چی؟؟؟ باشه
جین: الان چطور؟ میخوای از پدرت انتقام بگیری؟
رز: انتقام؟ ترجیح میدم که این درد رو با خودم به اعماق زمین ببرم و دفن کنم تا بهش آسیبی برسونم. فراموش میکنم.
جین: ولی میتونی فراموش کنی؟
گریه کردن. ازش متنفرم ولی چی باعث شد ایندفعه برام لذت بخش بشه؟
جین: نیاز نیست جوابم رو بدی.
نزدیک شد و منو توی بغلش گرفت.
از زبان رز:
توی بغلش میلرزیدم ولی این باعث نشد منو رها کنه فقط محکم تر منو توی وجودش گرفت تا کمی از این لرزش کمتر بشه.
...
#فیک_بی_تی_اس
فیک ماه کوچک من
۱۲.۷k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.