DOCTORS OF GONGILL🥼part 76
یونگی سرش را خاراند و گفت: من به ثروت تو احتیاج ندارم. نمیخوام دور خودمو با "پول" پر
کنم و خانواده مو دور بندازم. پول کثیفتو برای خودت نگه دار.
و برگشت و به قسط خروج، به سمت در رفت.
مین هیون به جلو متمایل شد تا شاید بتواند جلوی پسرش را بگیرد.
+ یونگی!
اما به خاطر فشاری که به سینه اش امد، نتوانست ادامه دهد و شروع کرد به سرفه کردن.
یونگی ایستاد.
اگر جای تو بودم از این فرصت استفاده میکردم.
یونگی سرش را عقب برد و لعنتی زیر لب فرستاد. برگشت و به پدرش نگاه کرد.
+ میشنوم. از اخرین فرصتت استفاده کن.
هیون لبخند خسته ولی حقیقی زد و به کنارش اشاره کرد.
یونگی چشمانش را بست و با یاداوری حرف های جی هیون، رفت و کنار هیون نشست.
اقای مین نگاه طوالنی به پسرش کرد بلکه بتواند تمام ان سال های دور افتاده را جبران کند.
+ میدونم دیره ولی... ازت معذرت میخوام یونگی.
یونگی میخواست پوزخندی به این حرف بزند و با جدیت تمام انجا را ترک کند اما... چیزی ان
را وادار به ماندن میکرد.
شاید... عشق بین پدر و پسر.
حتی اگر ان عشق مدت ها بود فاسد و بدبو شده بود، باز هم "عشق" بود. نباید قدرت عشق را
دست کم میگرفت.
+ ازت معذرت میخوام و ممنونم که اومدی. میشه بپرسم چی باعث شد؟
+ نمیخواستم بیام اما... یه فرد خاص بهم گفت ممکنه پشیمون بشم.
+ از اون فرد خاص تشکر کن.
یونگی ارام سر تکان داد و اقای مین کاری را کرد که مدت ها ارزویش را داشت.
او یونگی را در اغوش کشید و خیلی ارام اشک ریخت.
یونگی اورا متقابال بغل نکرد اما مخالفت هم نکرد.
یونگی اما بعد از چند ثانیه خیلی ارام هیون را از خودش جدا کرد.
اقای مین با چشم های خیسش به یونگی نگاه کرد و گفت: بخشیده نشدم. درسته؟
یونگی سرش را به دو طرف تکان داد. هیون لبخند تلخی زد و سرش را به معنای تفهیم تکان
داد. اما بالفاصله شروع کرد به سرفه کردن. سرفه های محکم و بلند.
یونگی چشمانش را محکم بست چون میدانست وقتش نزدیک است.
وقتی سرفه های هیون ارام تر شد، یونگی دستش را دراز کرد و روی دست پدرش گذاشت.
+ خوب بخوابی... "پدر"
هیون با شنیدن ان کلمه ارزشمند از دهان کسی که برایش ارزشمند بود، چشمانش را بست و به
اشک هایش اجازه ی جاری شدن داد.
یونگی بلند شد و با قدم های محکم ولی ارام اتاق را ترک کرد.
وقتی درهای دولنگه چوبی، پشت سرش بسته میشدند، او صدای بوق متدد دستگاه پدرش را
شنید که خبر از خواب ابدیش میداد.
یونگی چشمانش را بست و قطره اشکی از چشمش قلط خورد.....
شرط پارت بعد:
20 تا لایک
50 تا کامنت
کنم و خانواده مو دور بندازم. پول کثیفتو برای خودت نگه دار.
و برگشت و به قسط خروج، به سمت در رفت.
مین هیون به جلو متمایل شد تا شاید بتواند جلوی پسرش را بگیرد.
+ یونگی!
اما به خاطر فشاری که به سینه اش امد، نتوانست ادامه دهد و شروع کرد به سرفه کردن.
یونگی ایستاد.
اگر جای تو بودم از این فرصت استفاده میکردم.
یونگی سرش را عقب برد و لعنتی زیر لب فرستاد. برگشت و به پدرش نگاه کرد.
+ میشنوم. از اخرین فرصتت استفاده کن.
هیون لبخند خسته ولی حقیقی زد و به کنارش اشاره کرد.
یونگی چشمانش را بست و با یاداوری حرف های جی هیون، رفت و کنار هیون نشست.
اقای مین نگاه طوالنی به پسرش کرد بلکه بتواند تمام ان سال های دور افتاده را جبران کند.
+ میدونم دیره ولی... ازت معذرت میخوام یونگی.
یونگی میخواست پوزخندی به این حرف بزند و با جدیت تمام انجا را ترک کند اما... چیزی ان
را وادار به ماندن میکرد.
شاید... عشق بین پدر و پسر.
حتی اگر ان عشق مدت ها بود فاسد و بدبو شده بود، باز هم "عشق" بود. نباید قدرت عشق را
دست کم میگرفت.
+ ازت معذرت میخوام و ممنونم که اومدی. میشه بپرسم چی باعث شد؟
+ نمیخواستم بیام اما... یه فرد خاص بهم گفت ممکنه پشیمون بشم.
+ از اون فرد خاص تشکر کن.
یونگی ارام سر تکان داد و اقای مین کاری را کرد که مدت ها ارزویش را داشت.
او یونگی را در اغوش کشید و خیلی ارام اشک ریخت.
یونگی اورا متقابال بغل نکرد اما مخالفت هم نکرد.
یونگی اما بعد از چند ثانیه خیلی ارام هیون را از خودش جدا کرد.
اقای مین با چشم های خیسش به یونگی نگاه کرد و گفت: بخشیده نشدم. درسته؟
یونگی سرش را به دو طرف تکان داد. هیون لبخند تلخی زد و سرش را به معنای تفهیم تکان
داد. اما بالفاصله شروع کرد به سرفه کردن. سرفه های محکم و بلند.
یونگی چشمانش را محکم بست چون میدانست وقتش نزدیک است.
وقتی سرفه های هیون ارام تر شد، یونگی دستش را دراز کرد و روی دست پدرش گذاشت.
+ خوب بخوابی... "پدر"
هیون با شنیدن ان کلمه ارزشمند از دهان کسی که برایش ارزشمند بود، چشمانش را بست و به
اشک هایش اجازه ی جاری شدن داد.
یونگی بلند شد و با قدم های محکم ولی ارام اتاق را ترک کرد.
وقتی درهای دولنگه چوبی، پشت سرش بسته میشدند، او صدای بوق متدد دستگاه پدرش را
شنید که خبر از خواب ابدیش میداد.
یونگی چشمانش را بست و قطره اشکی از چشمش قلط خورد.....
شرط پارت بعد:
20 تا لایک
50 تا کامنت
۳۰.۷k
۰۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.