Our withered rose
پارت ۵
جیمین:
از سنگینی هیکل ارباب جئون و فاصلع کمه صورتهامون نفس هام ب شمارش افتاده بود و تپش قلبم رو هزار بود داشتم اب میخوردم که نگاه خیره ای رو روی خودم حس کردم زیر چشمی به منبع نگاه خیره نگاه کردم که دیدم ارباب جئون زل زده به لبام اب پرید تو گلوم چند بار سرفه کردم نفس هام منظم شده بود پس زود بلند شدم تا ب کار های دیگم برسم ارباب کیم گفتن که امروز مهمون دارن و به ارباب جئون گفت که مهمون ها پدر و مادرش هستند که یک دفعه نگاه ارباب جئون غمگین شد و به نقطه نامعلومی خیره شد پس خونه رو تمیز کردم ارباب کیم گفتن که امروز چون مهمون دارن شرکت نمیرن بعد تمیز کاری رفتم ب اشپز خونه و مشغول پختن غذا شدم
تهیونگ:
پدرم باهام تماس گرفت و گفت که شب شام نیان خونشون و راجب مسئله ای صحبت کنن و میدونستم که میخان راجب چی صحبت کنن درسته منو کوکی الفاییم(و نه ی الفای معمولی من ی ترو الفای خون خالص بودم و دورگه که بین برادرام فقط من از مادرم ی رگ خون اشامی هم به ارث بردم و جانگ کوک هم ی الفای خون خالص بود و از خاندانی که بیشتر ما نباشه کمتر هم قدرت ندارن)و اینجا ی مشکلی وجود داشت که جونگ کوک الفا خون خالص بود توانایی به دنیا اوردن وارث نداشت از همون اول هم بزرگ تر ها مخالفت میکردن که شما باهم نمتونید ازدواج کنید چون نمتونید وارث بیارید ولی ما بخاطر عشق و علاقه ای که به هم داشتیم رو تصمیمون پافشاری کردیم و بعد از کلی سختی بلاخره ازدواج کردیم
جیمین:
از سنگینی هیکل ارباب جئون و فاصلع کمه صورتهامون نفس هام ب شمارش افتاده بود و تپش قلبم رو هزار بود داشتم اب میخوردم که نگاه خیره ای رو روی خودم حس کردم زیر چشمی به منبع نگاه خیره نگاه کردم که دیدم ارباب جئون زل زده به لبام اب پرید تو گلوم چند بار سرفه کردم نفس هام منظم شده بود پس زود بلند شدم تا ب کار های دیگم برسم ارباب کیم گفتن که امروز مهمون دارن و به ارباب جئون گفت که مهمون ها پدر و مادرش هستند که یک دفعه نگاه ارباب جئون غمگین شد و به نقطه نامعلومی خیره شد پس خونه رو تمیز کردم ارباب کیم گفتن که امروز چون مهمون دارن شرکت نمیرن بعد تمیز کاری رفتم ب اشپز خونه و مشغول پختن غذا شدم
تهیونگ:
پدرم باهام تماس گرفت و گفت که شب شام نیان خونشون و راجب مسئله ای صحبت کنن و میدونستم که میخان راجب چی صحبت کنن درسته منو کوکی الفاییم(و نه ی الفای معمولی من ی ترو الفای خون خالص بودم و دورگه که بین برادرام فقط من از مادرم ی رگ خون اشامی هم به ارث بردم و جانگ کوک هم ی الفای خون خالص بود و از خاندانی که بیشتر ما نباشه کمتر هم قدرت ندارن)و اینجا ی مشکلی وجود داشت که جونگ کوک الفا خون خالص بود توانایی به دنیا اوردن وارث نداشت از همون اول هم بزرگ تر ها مخالفت میکردن که شما باهم نمتونید ازدواج کنید چون نمتونید وارث بیارید ولی ما بخاطر عشق و علاقه ای که به هم داشتیم رو تصمیمون پافشاری کردیم و بعد از کلی سختی بلاخره ازدواج کردیم
۲.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.