فیک تقاص پارت ۵۵
گفتم خب حالا کجا قراره بریم ؟
جیمین گفت میریم المان ... البته فقط من و تو
گفتم کی برمیگردیم ؟
جیمین گفت معلوم نیس
خیلی دوست داشتم بپرسم از کجا میدونه من خواهرشم ولی انصافا روم نمیشد نمی تونستم اعتماد کنم
از یه طرف خیالم راحت بود از طرف دیگه دوست داشتم یه مدرکی ببینم که این رو ثابت میکنه
بالاخره دلم و زدم به دریا و گفتم ... از کجا فهمیدی من خواهرتم ؟
جیمین که انگار فهمیده بود نمیتونم عادت کنم با مکث طولانی گفت یادته ازت ازمایش خون گرفتم اون روزی که دزدیدمت ؟
گفتم خو ؟
جیمین گفت رفتم خون خودم و تو رو با هم مقایسه کردم دی ان ای مون ۸۰ درصد شباهت داشت .... من خیلی وقت بود دنبالت بودم تا پیدات کنم ولی نمی تونستم پیدا کنم
گفتم اینا مهم نیس من جواب ازمایشو رو برگه میخوام
جیمین که انگار از این حرفم ناراحت شده بود چیزی نگفت
هوسوک سعی کرد فضا رو عوض کنه با خنده گفت جیمین ، ا/ت هم دقیقا مثل خودت خیلی شکاکه !
برای اینکه دلیل قانع کننده ای واسه جیمین داشته باشم گفتم ما هیچ شباهت ظاهری نداریم خب این منطقیه که شک کنم
جیمین گفت پدر و مادر مون دورگه بودن مادرمون ایرانی بوده و پدر مون کره ای تو کلا شبیه مامانی و منم شبیه بابا ام حتی عکس مامان هم تو المان دارم میتونم بهت نشون بدم الان اینجا عکسشو ندارم
جیمین خیلی مرموز حرف میزد و اعصابمو بهم میریخت
اگه اون فرد مامان مون هست پس چرا اینجا عکسشو نداره و چرا عکسشو کنار خودش نگه نمیداره ؟ چرا عکسش تو المانه ؟
چرا اینقد سرده و استرس داره حالش اوکی نیست نمی تونم حرفاشو باور کنم
از اونجایی که ادم رکی هستم و خیلی هم به جیمین شک کردم بودم تمام صداقتم و به خرج دادم و گفتم جیمین نگه دار ... من باهات نمیام !
جیمین با تعجب و نگرانی گفت چرا ؟ چی شده یهو ؟
با عصبانیتی که نمی دونم منشاش کجا بود گفتم وقتی پیش جونگ کوکم بیشتر ارامش دارم و احساس امنیت میکنم ولی پیش تو این احساس و ندارم ......
جیمین ماشینو زد رو ترمز برگشت سمت من و گفت چرا اینطوری میکنی مگه چی شده ؟
گفتم بهت گفتم ثابت کن برادرمی من نمی تونم باور کنم تو هیچ کاری نکردی فقط گفتی مثلا فلان نتیجه اومد عکس مامان مون هم تو المانه ... یعنی چی المانه ؟ اگه اون مامان مون باشه تو حداقل باید یه عکس از اون رو کنار خودت داشته باشی !
جیمین گفت ا/ت تو به من اعتماد نداری ؟
با عصبانیت گفتم نههههه .... ندارم من حتی به خودم اعتماد ندارم چرا باید بهت اعتماد داشته باشم ؟ اصلا زنگ بزن من میخوام با جونگ کوک حرف بزنم !
جیمین گفت ا/ت بس کن
گفتم پس حقیقت و بهم بگو
جیمین با عصبانیت گفت تو باورش نمیکنی ! دارم بهت میگم تو باور نمیکنی
عصبی بودم و این دست خودم نبود قلبم اروم و قرار نداشت
با مکث طولانی گفتم اگه بفهمم بهم دروغ گفتی هیچ وقت دیگه نه منو میبینی نه اسممو میشنوی ... خودتم میدونی از دروغ متنفرم
هوسوک گفت پشمام ... دختر تو چقد شکاکی احساس میکنم قبلا هزار تا پسر بهت خیانت کردن که اخلاقت اینطوری شده
با کلافگی گفتم برو بابا من تو عمرم یه بار با پسرا دوست شدم و حرف زدم اونم جیمین بود
هوسوک گفت در هر صورت دمت گرم از اخلاقت خوشم اومد
گفتم بعدش چی میشه ؟ مثلا ما رفتیم المان چی میشه ؟ اصلا چرا میریم ؟ چه فرقی داره بمونیم یا بریم ؟
جیمین میخواست جواب بده که هوسوک نزاشت و گفت لازم نکرده تو حرف بزنی اعصاب نداری ..
پس فردا ادامه شو میزارم
حمایت کنید
بوس به کله همه تون 😗😔
جیمین گفت میریم المان ... البته فقط من و تو
گفتم کی برمیگردیم ؟
جیمین گفت معلوم نیس
خیلی دوست داشتم بپرسم از کجا میدونه من خواهرشم ولی انصافا روم نمیشد نمی تونستم اعتماد کنم
از یه طرف خیالم راحت بود از طرف دیگه دوست داشتم یه مدرکی ببینم که این رو ثابت میکنه
بالاخره دلم و زدم به دریا و گفتم ... از کجا فهمیدی من خواهرتم ؟
جیمین که انگار فهمیده بود نمیتونم عادت کنم با مکث طولانی گفت یادته ازت ازمایش خون گرفتم اون روزی که دزدیدمت ؟
گفتم خو ؟
جیمین گفت رفتم خون خودم و تو رو با هم مقایسه کردم دی ان ای مون ۸۰ درصد شباهت داشت .... من خیلی وقت بود دنبالت بودم تا پیدات کنم ولی نمی تونستم پیدا کنم
گفتم اینا مهم نیس من جواب ازمایشو رو برگه میخوام
جیمین که انگار از این حرفم ناراحت شده بود چیزی نگفت
هوسوک سعی کرد فضا رو عوض کنه با خنده گفت جیمین ، ا/ت هم دقیقا مثل خودت خیلی شکاکه !
برای اینکه دلیل قانع کننده ای واسه جیمین داشته باشم گفتم ما هیچ شباهت ظاهری نداریم خب این منطقیه که شک کنم
جیمین گفت پدر و مادر مون دورگه بودن مادرمون ایرانی بوده و پدر مون کره ای تو کلا شبیه مامانی و منم شبیه بابا ام حتی عکس مامان هم تو المان دارم میتونم بهت نشون بدم الان اینجا عکسشو ندارم
جیمین خیلی مرموز حرف میزد و اعصابمو بهم میریخت
اگه اون فرد مامان مون هست پس چرا اینجا عکسشو نداره و چرا عکسشو کنار خودش نگه نمیداره ؟ چرا عکسش تو المانه ؟
چرا اینقد سرده و استرس داره حالش اوکی نیست نمی تونم حرفاشو باور کنم
از اونجایی که ادم رکی هستم و خیلی هم به جیمین شک کردم بودم تمام صداقتم و به خرج دادم و گفتم جیمین نگه دار ... من باهات نمیام !
جیمین با تعجب و نگرانی گفت چرا ؟ چی شده یهو ؟
با عصبانیتی که نمی دونم منشاش کجا بود گفتم وقتی پیش جونگ کوکم بیشتر ارامش دارم و احساس امنیت میکنم ولی پیش تو این احساس و ندارم ......
جیمین ماشینو زد رو ترمز برگشت سمت من و گفت چرا اینطوری میکنی مگه چی شده ؟
گفتم بهت گفتم ثابت کن برادرمی من نمی تونم باور کنم تو هیچ کاری نکردی فقط گفتی مثلا فلان نتیجه اومد عکس مامان مون هم تو المانه ... یعنی چی المانه ؟ اگه اون مامان مون باشه تو حداقل باید یه عکس از اون رو کنار خودت داشته باشی !
جیمین گفت ا/ت تو به من اعتماد نداری ؟
با عصبانیت گفتم نههههه .... ندارم من حتی به خودم اعتماد ندارم چرا باید بهت اعتماد داشته باشم ؟ اصلا زنگ بزن من میخوام با جونگ کوک حرف بزنم !
جیمین گفت ا/ت بس کن
گفتم پس حقیقت و بهم بگو
جیمین با عصبانیت گفت تو باورش نمیکنی ! دارم بهت میگم تو باور نمیکنی
عصبی بودم و این دست خودم نبود قلبم اروم و قرار نداشت
با مکث طولانی گفتم اگه بفهمم بهم دروغ گفتی هیچ وقت دیگه نه منو میبینی نه اسممو میشنوی ... خودتم میدونی از دروغ متنفرم
هوسوک گفت پشمام ... دختر تو چقد شکاکی احساس میکنم قبلا هزار تا پسر بهت خیانت کردن که اخلاقت اینطوری شده
با کلافگی گفتم برو بابا من تو عمرم یه بار با پسرا دوست شدم و حرف زدم اونم جیمین بود
هوسوک گفت در هر صورت دمت گرم از اخلاقت خوشم اومد
گفتم بعدش چی میشه ؟ مثلا ما رفتیم المان چی میشه ؟ اصلا چرا میریم ؟ چه فرقی داره بمونیم یا بریم ؟
جیمین میخواست جواب بده که هوسوک نزاشت و گفت لازم نکرده تو حرف بزنی اعصاب نداری ..
پس فردا ادامه شو میزارم
حمایت کنید
بوس به کله همه تون 😗😔
۷۴.۲k
۲۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.