"I fell in love with someone'' (P85)
"I fell in love with someone'' (P85)
لیا : ا.ت تو از کی اومدی؟ (یجوری میگه انگار ۱۰۰ ساله نیومده صلوات*)
ا.ت : از خیلی وقت پیش*سرد*
لیا" میدونستم CD رو خودش برده تا هرکسی دیگه نفهمیده باید ا.ت رو ببرم...
لیا : عااا ا.ت یه لح....
از زبان ا.ت : یهو صدای در زدن وحشتناکی اومد...همه از سر جای ما بلند شدیم...طوری در میزد که قراره در حالا بشکونه...اجوما سریع در باز کرد...که با چهره ی عصبانی جونگوک روبه رو شدیم.
آقای جئون: جو..نگ...کو..ک
رگای جونگکوک بیرون زده مشخصه که خیلی عصبیه...عااااااا...نکنه..که...CD رو دیده...*تعجب*
جونگکوک سریع اومد سمت لیا بهش یه سیلی زد...(خودشه خودشهههههههه)
جونگکوک : هر.زه ی لعنتی چطور خواستی اینکارا کنی*عربده*
خانم جئون : پسرم...آروم..باش ببینیم چی شده
جونگکوک : مامان برو اون ور*داد*
جونگ کوک : جواب منو بده این چیه *عربده*
جونگکوک ظبط رو به لیا نشون داد...
وقتی که همه ظبط گوش دادن همه تو شوک افتادن و هیچی نگفتن...
لیا : جو..نگ...کوک باور کن من هیچ کاری نکردم*گریه*
جونگکوک با دست راستش گردن لیا رو فشار داد...همه سعی داشتن جلو جونگکوک رو بگیرن...ولی نتونستن به سمت جونگکوک رفتم دستام دورش حلق کردم خواستم ولش شده...
ا.ت : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن*بغض*
کوک : تو ساکت باش *داد*
ا.ت : جونگکوک بخاطر من ببین لیا داره خفه میشه*گریه*
کوک دستاش شل کرد و لیا به نفس افتاد....
کوک : خدای من دارم دیونه میشم...
لیا : جونگکوکاااا من قصد...همچین...چیز...ی...نداش..تم..اینا همش تقصیر ا.ت بود..اون اومد تو اتاقم CD رو برداشت...جونگکوک من از قبل عاشقت بودم(خفه شو) تا وقتی که این هر.زه ی لعنتی وارد زندگیم ش...
کوک دوباره به لیا سیلی زد و گفت...
کوک : اسمت رو اسم عشقم نزار...(وایایایتنزمیدنیپیتیتینی نیشت ببند سینگل بدبخت)
لیا نگاهش افتاد به یوری*
لیا : تو نمیخوای چیزی بگی؟
همه نگاهشون افتاد به یوری...لیا با گریه از جاش بلند شد به سمت یوری رفت...
لیا : یوری یه چیزی بگو*گریه* ...تو بودی منو دعوت کردی این عمارت....تو گفته بودی باید ا.ت رو از جونگکوک جدا کنی...پس این همه نقشه ها از سر تو بود*داد،گریه*
جانگ سوک : یوری...
یوری : .....
جانگ سوک : یوری تمام حرف های لیا درسته؟*بغض*
یوری : .....
جانگ سوک : یه چیزی بگو لعنتی*داد،بغض*
یوری سر تکون داد*
جانگ سوک : چطور تونستی با جونگکوک ا.ت این کارو کنی؟ هوم؟
یهو همه صدای دست زدن جونگکوک شنیدیم...
جونگکوک : عمه...پس توهم بودی...درسته؟...اومدی لیا رو وارد عمارت کردی و....تا گند بزنی به زندگی من....
تو دیگه کی هستی روانی*عربده،بغض*
جونگکوک خواست به یوری حمله کنه ولی ما حمله ی جونگکوک رو تقلا کردیم...
ا.ت : جونگکوک بس کن*بغض*
کوک : چطور بس کنم ها؟ تو بگو چطور؟*آخرش با داد گفت*
آقای جئون : ...ادامه داره...
لیا : ا.ت تو از کی اومدی؟ (یجوری میگه انگار ۱۰۰ ساله نیومده صلوات*)
ا.ت : از خیلی وقت پیش*سرد*
لیا" میدونستم CD رو خودش برده تا هرکسی دیگه نفهمیده باید ا.ت رو ببرم...
لیا : عااا ا.ت یه لح....
از زبان ا.ت : یهو صدای در زدن وحشتناکی اومد...همه از سر جای ما بلند شدیم...طوری در میزد که قراره در حالا بشکونه...اجوما سریع در باز کرد...که با چهره ی عصبانی جونگوک روبه رو شدیم.
آقای جئون: جو..نگ...کو..ک
رگای جونگکوک بیرون زده مشخصه که خیلی عصبیه...عااااااا...نکنه..که...CD رو دیده...*تعجب*
جونگکوک سریع اومد سمت لیا بهش یه سیلی زد...(خودشه خودشهههههههه)
جونگکوک : هر.زه ی لعنتی چطور خواستی اینکارا کنی*عربده*
خانم جئون : پسرم...آروم..باش ببینیم چی شده
جونگکوک : مامان برو اون ور*داد*
جونگ کوک : جواب منو بده این چیه *عربده*
جونگکوک ظبط رو به لیا نشون داد...
وقتی که همه ظبط گوش دادن همه تو شوک افتادن و هیچی نگفتن...
لیا : جو..نگ...کوک باور کن من هیچ کاری نکردم*گریه*
جونگکوک با دست راستش گردن لیا رو فشار داد...همه سعی داشتن جلو جونگکوک رو بگیرن...ولی نتونستن به سمت جونگکوک رفتم دستام دورش حلق کردم خواستم ولش شده...
ا.ت : جونگکوک خواهش میکنم ولش کن*بغض*
کوک : تو ساکت باش *داد*
ا.ت : جونگکوک بخاطر من ببین لیا داره خفه میشه*گریه*
کوک دستاش شل کرد و لیا به نفس افتاد....
کوک : خدای من دارم دیونه میشم...
لیا : جونگکوکاااا من قصد...همچین...چیز...ی...نداش..تم..اینا همش تقصیر ا.ت بود..اون اومد تو اتاقم CD رو برداشت...جونگکوک من از قبل عاشقت بودم(خفه شو) تا وقتی که این هر.زه ی لعنتی وارد زندگیم ش...
کوک دوباره به لیا سیلی زد و گفت...
کوک : اسمت رو اسم عشقم نزار...(وایایایتنزمیدنیپیتیتینی نیشت ببند سینگل بدبخت)
لیا نگاهش افتاد به یوری*
لیا : تو نمیخوای چیزی بگی؟
همه نگاهشون افتاد به یوری...لیا با گریه از جاش بلند شد به سمت یوری رفت...
لیا : یوری یه چیزی بگو*گریه* ...تو بودی منو دعوت کردی این عمارت....تو گفته بودی باید ا.ت رو از جونگکوک جدا کنی...پس این همه نقشه ها از سر تو بود*داد،گریه*
جانگ سوک : یوری...
یوری : .....
جانگ سوک : یوری تمام حرف های لیا درسته؟*بغض*
یوری : .....
جانگ سوک : یه چیزی بگو لعنتی*داد،بغض*
یوری سر تکون داد*
جانگ سوک : چطور تونستی با جونگکوک ا.ت این کارو کنی؟ هوم؟
یهو همه صدای دست زدن جونگکوک شنیدیم...
جونگکوک : عمه...پس توهم بودی...درسته؟...اومدی لیا رو وارد عمارت کردی و....تا گند بزنی به زندگی من....
تو دیگه کی هستی روانی*عربده،بغض*
جونگکوک خواست به یوری حمله کنه ولی ما حمله ی جونگکوک رو تقلا کردیم...
ا.ت : جونگکوک بس کن*بغض*
کوک : چطور بس کنم ها؟ تو بگو چطور؟*آخرش با داد گفت*
آقای جئون : ...ادامه داره...
۸.۰k
۱۰ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.