'شوالیه'
'شوالیه'
"part 38"
__
بکهیون:هی جونگکوک حالت خوبه
_آ..آ...ره...نه
احساس ضعف میکردم صورت بکهیونو تار میدیدم.منو روی زمین
خابوند:االن برات خون میارم.
بکهیون رفت.همه بیدار شدن و اومدن بالا سرم.همه چیو 2تا
میدیم.کم
کم همه چی از نظرم محو شد و چیزی نفهمیدم.
****
احساس کوفتگی شدید داشتم.باتعجب به اطراف نگاه کردم.من
هنوزم تو
این زندان بودم یعنی بازم نمردم؟بکهیون رو بالا سرم دیدم که در
حاله
کشیدن چیزی رو دیوار بود.
من:چرا هنوز زندم؟
بکهیون:بالاخره بیدار شدی؟
سرم سنگین بود.به سختی نشستم:چه بلایی سرم اومده؟
_بعده اون که تهیونگ خونتو خورد تقریبا مرده بودی
با یادش ترس ورم داشت.
من:خب چطور الان زندم؟
_هممون یه وعده از خون خودمونو بهت دادیم.البته عجیبه چطور
ماها
از خونمون گذشتیم.اما بدون خیلی خوش شانسی
_بعده این همه بدشانسی نمیتونم به خوش شانسی امید داشته
باشم
2روزه که بیهوشی خون دادن بهت سخت بود. _
_تو بهم دروغ گفتی.
_چه دروغی؟
_بهم گفته بودی که خوناشاما خون همدیگرو نمیخورن.پس این
عوضی
چطور تونست؟
_من بهت حقیقتو گفتم.البته اینو درنظر نگرفته بودم که تو از
انسان
تبدیل به خوناشام شدی
_چه فرقی داره
_یعنی اینکه خونت هنوز خالص بود و باخون دیگه ای ترکیب
نشده
بود.
_واقعا حرفاتو نمیفهمم.
_خون خالص یعنی اینکه خون بدن خودته نه خون یه حیوون
دیگه.خب تو که خون زیادی نخورده بودی.به خصوص که تو خون
خالص انسان هم داشتی.
_به هر حال اون لعنتی داشت منو می کشت
_متاسفانه بهش نمیتونیم چیزی بگیم.
_خودم می کشمش.
_واقعا میتونی؟
"part 38"
__
بکهیون:هی جونگکوک حالت خوبه
_آ..آ...ره...نه
احساس ضعف میکردم صورت بکهیونو تار میدیدم.منو روی زمین
خابوند:االن برات خون میارم.
بکهیون رفت.همه بیدار شدن و اومدن بالا سرم.همه چیو 2تا
میدیم.کم
کم همه چی از نظرم محو شد و چیزی نفهمیدم.
****
احساس کوفتگی شدید داشتم.باتعجب به اطراف نگاه کردم.من
هنوزم تو
این زندان بودم یعنی بازم نمردم؟بکهیون رو بالا سرم دیدم که در
حاله
کشیدن چیزی رو دیوار بود.
من:چرا هنوز زندم؟
بکهیون:بالاخره بیدار شدی؟
سرم سنگین بود.به سختی نشستم:چه بلایی سرم اومده؟
_بعده اون که تهیونگ خونتو خورد تقریبا مرده بودی
با یادش ترس ورم داشت.
من:خب چطور الان زندم؟
_هممون یه وعده از خون خودمونو بهت دادیم.البته عجیبه چطور
ماها
از خونمون گذشتیم.اما بدون خیلی خوش شانسی
_بعده این همه بدشانسی نمیتونم به خوش شانسی امید داشته
باشم
2روزه که بیهوشی خون دادن بهت سخت بود. _
_تو بهم دروغ گفتی.
_چه دروغی؟
_بهم گفته بودی که خوناشاما خون همدیگرو نمیخورن.پس این
عوضی
چطور تونست؟
_من بهت حقیقتو گفتم.البته اینو درنظر نگرفته بودم که تو از
انسان
تبدیل به خوناشام شدی
_چه فرقی داره
_یعنی اینکه خونت هنوز خالص بود و باخون دیگه ای ترکیب
نشده
بود.
_واقعا حرفاتو نمیفهمم.
_خون خالص یعنی اینکه خون بدن خودته نه خون یه حیوون
دیگه.خب تو که خون زیادی نخورده بودی.به خصوص که تو خون
خالص انسان هم داشتی.
_به هر حال اون لعنتی داشت منو می کشت
_متاسفانه بهش نمیتونیم چیزی بگیم.
_خودم می کشمش.
_واقعا میتونی؟
۱.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.