عشق تمام نشدنى(پارت ششم)
(پارت شش)
سه ماه بعد
از ديد تهيونگ
شنيدم ا.ت از همسرش جدا شده همانطور كه من از زنم جدا شده بودم فكر مردم الان موقع خوبيه كه برم و به ا.ت بگم كه اشتباه كرده وقتى رفتم دم در خونشون و از نگهبانى پرسيدم گفت رفته از اينجا بهش گفتم كجا و اون گفت رفته كانادا خيلى ناراحت شدم اما مى دونستم اين كلك ا.ت هست پس به نگهبانى گفتم من ديدمش ديروز و نرفته بهش بگين من اومدم و كار واجب باهاش دارم نگهبانى گفت و منو فرستادن داخل كلكم گرفت
&سلام ا.ت
*سلام تهيونگ چى كار دارى؟
&مياى دوباره با هم ازدواج كنيم
*باشه
سه ماه بعد
از ديد تهيونگ
شنيدم ا.ت از همسرش جدا شده همانطور كه من از زنم جدا شده بودم فكر مردم الان موقع خوبيه كه برم و به ا.ت بگم كه اشتباه كرده وقتى رفتم دم در خونشون و از نگهبانى پرسيدم گفت رفته از اينجا بهش گفتم كجا و اون گفت رفته كانادا خيلى ناراحت شدم اما مى دونستم اين كلك ا.ت هست پس به نگهبانى گفتم من ديدمش ديروز و نرفته بهش بگين من اومدم و كار واجب باهاش دارم نگهبانى گفت و منو فرستادن داخل كلكم گرفت
&سلام ا.ت
*سلام تهيونگ چى كار دارى؟
&مياى دوباره با هم ازدواج كنيم
*باشه
۴.۸k
۲۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.