@N.o.v.e.l
@N.o.v.e.l
رمان دختر مغرور
پارت دهم
ونوس:الان معذرت خواهیت به جه دردم میخوره ها جای دستای اونو پاک میکنه آره
شایان بغلم کرد منو برد توی حموم دوش آب رو باز کرد شونه هامو و دستامو شست
گریه میکردم شایان بغلم کرد
شایان:ببخشید دیگه تنهات نمیزارم
محکم بغلش کردم ک گریه کردم هی یادم میومد که بهم نزدیک میشد
شایان رفت بیرون دوش گرفتم برام لباس آورد شایان پوشیدمشون
شایان:توی بیا روی تخت بخواب من میرم بیرون
ونوس:نه نیازی نیست من میرم اتاق خودم
شایان:ونوس لطفا
ونوس:باشه ولی نیازی نیست بری بیرون میتونی همینجا بخوابی
چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد همش اون صحنه جلوی چشمم بود و اشکام همینطوری میومد
بلند شدم تا آب بخورم دیدم شایان نیست
راه رو رو نگاه کردم دیدم شایان ووی راه رو گرفته خوابیده
ونوس:شایان پاشو چرا اینجا خوابیدی بیا داخل
شایان:باش الان میام
اومدیم داخل
شایان:الان حالت چطوره خوبی
ونوس:خوبم بدک نیستم
شایان:فردا از اینجا میریم یه هتل دیگه از بیمارستان استعفا دادم هم تو و هم من
ونوس:ممنونم
شایان:بازم معذرت میخوام
ونوس:بیخیال فراموشش کن
فردای روزش از هتل رفتیم شایان همه ی تلاششو میکرد تا منو خوشحال کنه چند روز بود که همش
شایان منو میبرد دور میزدیم و منو میخندون
منم کم کم داشتم قضیه اون پسره ی اشغال رو فراموش میکردم
شایان:بلیط هارو گرفتم دو روز دیگه پروازمون هست
راستی ونوس چشماتو ببند میخوام ببرمت یه جایی
ونوس:چشمامو ببندم چرا
شایان:حالا بزارم ببندمشون یه سوپرایز هست
چشمامو بستم و منو داشت میبرد
ونوس:داریم کجا میریم شایان
شایان:صبر کن میفهمی
اینجا باید بلندت کنم باشه
ونوس:منو کجا گذاشتی شایان میخوام چشمامو باز کنم
شایان:نه باز نکن
صدای یه چیزی اومد
ونوس:واااای این صدای چیه میخوام چشمامو باز کنم شایاااان وایستا ببینم
چشمامو باز کردم
ونوس:جییییییییییغ
رمان دختر مغرور
پارت دهم
ونوس:الان معذرت خواهیت به جه دردم میخوره ها جای دستای اونو پاک میکنه آره
شایان بغلم کرد منو برد توی حموم دوش آب رو باز کرد شونه هامو و دستامو شست
گریه میکردم شایان بغلم کرد
شایان:ببخشید دیگه تنهات نمیزارم
محکم بغلش کردم ک گریه کردم هی یادم میومد که بهم نزدیک میشد
شایان رفت بیرون دوش گرفتم برام لباس آورد شایان پوشیدمشون
شایان:توی بیا روی تخت بخواب من میرم بیرون
ونوس:نه نیازی نیست من میرم اتاق خودم
شایان:ونوس لطفا
ونوس:باشه ولی نیازی نیست بری بیرون میتونی همینجا بخوابی
چشمامو بستم ولی خوابم نمیبرد همش اون صحنه جلوی چشمم بود و اشکام همینطوری میومد
بلند شدم تا آب بخورم دیدم شایان نیست
راه رو رو نگاه کردم دیدم شایان ووی راه رو گرفته خوابیده
ونوس:شایان پاشو چرا اینجا خوابیدی بیا داخل
شایان:باش الان میام
اومدیم داخل
شایان:الان حالت چطوره خوبی
ونوس:خوبم بدک نیستم
شایان:فردا از اینجا میریم یه هتل دیگه از بیمارستان استعفا دادم هم تو و هم من
ونوس:ممنونم
شایان:بازم معذرت میخوام
ونوس:بیخیال فراموشش کن
فردای روزش از هتل رفتیم شایان همه ی تلاششو میکرد تا منو خوشحال کنه چند روز بود که همش
شایان منو میبرد دور میزدیم و منو میخندون
منم کم کم داشتم قضیه اون پسره ی اشغال رو فراموش میکردم
شایان:بلیط هارو گرفتم دو روز دیگه پروازمون هست
راستی ونوس چشماتو ببند میخوام ببرمت یه جایی
ونوس:چشمامو ببندم چرا
شایان:حالا بزارم ببندمشون یه سوپرایز هست
چشمامو بستم و منو داشت میبرد
ونوس:داریم کجا میریم شایان
شایان:صبر کن میفهمی
اینجا باید بلندت کنم باشه
ونوس:منو کجا گذاشتی شایان میخوام چشمامو باز کنم
شایان:نه باز نکن
صدای یه چیزی اومد
ونوس:واااای این صدای چیه میخوام چشمامو باز کنم شایاااان وایستا ببینم
چشمامو باز کردم
ونوس:جییییییییییغ
۳.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.