تکپارتی چان و سونگمین
(وقتی چان با بقیه زیاد گرم میگیره و به سونگمین توجه نمیکنه)
چان و سونگمین رفته بودن تولد بچه ی مینسونگ
چان: تولدت مبارک کوچولو
سونگمین : جوجه کوچولو تولدت مبارک
مینسونگ : خوش اومدین مرسی
چان میره پیش بقیه پسرا
چان: سلام بچه ها چطورین
سونمین : سلام
پسرا : سلام سلام
و از اینجا به بعد پسرا با هم گرم میگیرن و یه طورایی سونگمین و فراموش میکنن و سونگمین میره با بچه حرف میزنه صحبت میکنه بازی میکنه و پدر مادر بچه هم رفتن تو اتاق معلوم نیست چیکار میکنن
و یه فکری به سر سونگمین میزنه
سرشام:
سونگمین و چان پیش هم نشسته بودن و سونمین هی دست میکشید رو دیک چان و چان دستش و پس میزد و معلوم بود چان هورنی شده شام تموم شد و چان سریع خدافظی کرد و رفتن
تو ماشین:
چان (تو سرش): پس منو هورنی میکنی؟
سونگمین (تو سرش): الان فکر کرده حتما رفتیم خونه بهش میدم کور خوندی آقای بنگ تا تو باشی بهم بی توجهی نکنی
خونه:
سونگمین رفته آب بخوره و چان از پشت بقلش میکنه سفت
چان: بیبی هورنیم کردی حالاهم باید جواب گو باشی
سونگمین: من چیکار کردم یادم نیست
چان: پس عمم بود سر میز شام دست میزد به دیک من
سونگمین: نمیدونم حتما
چان: حالا هرکی بوده من تو رو میخوام
سونگمین: به من چه برو بگو با همونایی که باهاشون گرم گرفته بودی بیان بهت بدن (چشم قره)
چان: پس حسودی کردی؟
سونگمین: نه (دویید رفت تو اتاق)
چان(نمیتونه بگیرتش)
سونگمین: (درحال خندیدن)
چان: سونگمین دلم درد گرفته بیا دیگه لطفااا
سونگمین: همینه که هست
چان اونشب و رو مبل میخوابه و سونگمین هم تو اتاق
صبح:
سونگمین ۵ صبح شده و دیگه دلش نمیاد و میره چان و بیدار میکنه
سونگمین: چان چاننننن
چان: چیه
سونگمین لخت میشه و چان و میبوسه
چان ادامه میده و بقیش و میرن تو اتاق
میدونم افتضاحه ولی بعدیشو سعی میکنم بهتر بنویسم
چان و سونگمین رفته بودن تولد بچه ی مینسونگ
چان: تولدت مبارک کوچولو
سونگمین : جوجه کوچولو تولدت مبارک
مینسونگ : خوش اومدین مرسی
چان میره پیش بقیه پسرا
چان: سلام بچه ها چطورین
سونمین : سلام
پسرا : سلام سلام
و از اینجا به بعد پسرا با هم گرم میگیرن و یه طورایی سونگمین و فراموش میکنن و سونگمین میره با بچه حرف میزنه صحبت میکنه بازی میکنه و پدر مادر بچه هم رفتن تو اتاق معلوم نیست چیکار میکنن
و یه فکری به سر سونگمین میزنه
سرشام:
سونگمین و چان پیش هم نشسته بودن و سونمین هی دست میکشید رو دیک چان و چان دستش و پس میزد و معلوم بود چان هورنی شده شام تموم شد و چان سریع خدافظی کرد و رفتن
تو ماشین:
چان (تو سرش): پس منو هورنی میکنی؟
سونگمین (تو سرش): الان فکر کرده حتما رفتیم خونه بهش میدم کور خوندی آقای بنگ تا تو باشی بهم بی توجهی نکنی
خونه:
سونگمین رفته آب بخوره و چان از پشت بقلش میکنه سفت
چان: بیبی هورنیم کردی حالاهم باید جواب گو باشی
سونگمین: من چیکار کردم یادم نیست
چان: پس عمم بود سر میز شام دست میزد به دیک من
سونگمین: نمیدونم حتما
چان: حالا هرکی بوده من تو رو میخوام
سونگمین: به من چه برو بگو با همونایی که باهاشون گرم گرفته بودی بیان بهت بدن (چشم قره)
چان: پس حسودی کردی؟
سونگمین: نه (دویید رفت تو اتاق)
چان(نمیتونه بگیرتش)
سونگمین: (درحال خندیدن)
چان: سونگمین دلم درد گرفته بیا دیگه لطفااا
سونگمین: همینه که هست
چان اونشب و رو مبل میخوابه و سونگمین هم تو اتاق
صبح:
سونگمین ۵ صبح شده و دیگه دلش نمیاد و میره چان و بیدار میکنه
سونگمین: چان چاننننن
چان: چیه
سونگمین لخت میشه و چان و میبوسه
چان ادامه میده و بقیش و میرن تو اتاق
میدونم افتضاحه ولی بعدیشو سعی میکنم بهتر بنویسم
۵.۱k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.