رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۱۰
___________
ویو ا/ت
صبح با صدای کوک بیدار شدم ولی گفت چیزی نیست برای همین خوابیدم ساعت ۹ بیدار شدم و رفتم کارهای لازمه رو کردم رفتم پایین دیدم کوک نشسته و داره تلویزیون میبینه باهم کمی حرف زدیم داشتم میرفتم که یادم افتاد کوک امروز یه تماس داشت ازش پرسیدم کی بوده ولی گفت کسی زنگ نزد ولی من مطمعنم کوک داشت با تلفن صحبت میکرد ولش رفتم صبحونه خوردم بعدش با کوک فیلم دیدیم کع ساعت ۲ زمانی که فیلم تموم شد گوشی کوک زنگ خورد گفت به انباریشون حمله شده این بده گفت میره یه سر بزنه منم گفتم باشه سریع رفت بالا لباسش رو پوشید و رفت منم نشستم پای تلویزیون حوصلم سر رفت که یاد یونا افتادم خاکککک ۳ سال گذشته من هیچ بهش زنگ نزدم سریع پریدم بالا و گوشیم را برداشتم و شمارش رو گرفتم *بوق بوق بوق*
یونا: بفرمایید
ا/ت: سلام عشقم*صداشو مردونه کرده*
یونا:عشقم؟ تو دیگه کی هستی؟
ا/ت: خاک نفهمیدی
یونا: ا/ت؟
ا/ت: بله
یونا: جیغغغ
ا/ت: ایی کرم کردی
یونا: بی معرفت معلوم هست ۳ ساله کجایی هر چقدر بهت زنگ میزنم جواب نمیدی میام خونت بابات میگه رفتی میپرسم کجا میگه نمیدونم میام کافه میبینم بستس معلوم هست کجایی (گریه اروم)
ا/ت: بهت حق میدم یه آدرس برات میفرستم بیا اونجا کلی خبر دارم
یونا: باشه بی معرفت(گریه اروم)
براش آدرس رو فرستادم و از اتاقم رفتم بیرون میخواستم از پله ها بیام پایین که یکی هولم داد و از پله ها افتادم و جیغ بلندی کشیدم و سیاهی
ویو ادمین
دیگه بقیه اش رو میدونید پس
دکتر: خوشبختانه خطر از بیخ گوششون گذشت هم حال خانم و هم حال بچه خوبه ولی باید چندتا قرص مصرف کنه چون نزدیک سقط بچه بوده حتما باید قرص ها رو بخوره
کوک: ممنونم میتونم ببینمش؟
دکتر: چند دقیقه ی دیگه بیهوش میان بعدش میتونید
کوک: مرسی *دکتر رفت*.... اجوما تو میخوایی برو خونه خسته شدی من هستم
اجوما:مطمعنی؟
کوک: آره برو
ویو یونا
وایی بلاخره دوباره دارم ا/ت رو میبینم وایی به آدرسی که فرستاد رفتم واییی اینجا چه بزرگ و خوشگله در زدم و خودمو بهشون معرفی کردم و رفتم داخل عرررر داخلش خیلی قشنگترهههه بعد چندمین به خودم اومدم و شروع به صدا زدن ا/ت کردم ولی جوابی نداد این باز منو گذاشت رفت*بغض* که دیدم در باز شد یه خانم مسنی اومد
اجوما: تو دیگه کی هستی*ترس*
یونا: سلام من یونا هستم دوست ا/ت، شما میدونید ا/ت کجاست؟
اجوما: سلام منو میتونی اجوما صدا کنی خوب راستش خانم
یونا: خانم؟
اجوما: بیمارستانه از پله ها افتاده
یونا: چیییی کجا کدوم بیمارستان
اجوما:بیمارستان.......(یه اسمی تصور کنید)
یونا: وایی
سریع رفتم بیرون وایی این دیگه چی بود امیدوارم حالش خوب باشه ......
شرط ۱۰ لایک ۱۵ کامنت
از اینجا به بعد پارت های بعدی میشه موردعلاقه ی من😈
ویو ا/ت
صبح با صدای کوک بیدار شدم ولی گفت چیزی نیست برای همین خوابیدم ساعت ۹ بیدار شدم و رفتم کارهای لازمه رو کردم رفتم پایین دیدم کوک نشسته و داره تلویزیون میبینه باهم کمی حرف زدیم داشتم میرفتم که یادم افتاد کوک امروز یه تماس داشت ازش پرسیدم کی بوده ولی گفت کسی زنگ نزد ولی من مطمعنم کوک داشت با تلفن صحبت میکرد ولش رفتم صبحونه خوردم بعدش با کوک فیلم دیدیم کع ساعت ۲ زمانی که فیلم تموم شد گوشی کوک زنگ خورد گفت به انباریشون حمله شده این بده گفت میره یه سر بزنه منم گفتم باشه سریع رفت بالا لباسش رو پوشید و رفت منم نشستم پای تلویزیون حوصلم سر رفت که یاد یونا افتادم خاکککک ۳ سال گذشته من هیچ بهش زنگ نزدم سریع پریدم بالا و گوشیم را برداشتم و شمارش رو گرفتم *بوق بوق بوق*
یونا: بفرمایید
ا/ت: سلام عشقم*صداشو مردونه کرده*
یونا:عشقم؟ تو دیگه کی هستی؟
ا/ت: خاک نفهمیدی
یونا: ا/ت؟
ا/ت: بله
یونا: جیغغغ
ا/ت: ایی کرم کردی
یونا: بی معرفت معلوم هست ۳ ساله کجایی هر چقدر بهت زنگ میزنم جواب نمیدی میام خونت بابات میگه رفتی میپرسم کجا میگه نمیدونم میام کافه میبینم بستس معلوم هست کجایی (گریه اروم)
ا/ت: بهت حق میدم یه آدرس برات میفرستم بیا اونجا کلی خبر دارم
یونا: باشه بی معرفت(گریه اروم)
براش آدرس رو فرستادم و از اتاقم رفتم بیرون میخواستم از پله ها بیام پایین که یکی هولم داد و از پله ها افتادم و جیغ بلندی کشیدم و سیاهی
ویو ادمین
دیگه بقیه اش رو میدونید پس
دکتر: خوشبختانه خطر از بیخ گوششون گذشت هم حال خانم و هم حال بچه خوبه ولی باید چندتا قرص مصرف کنه چون نزدیک سقط بچه بوده حتما باید قرص ها رو بخوره
کوک: ممنونم میتونم ببینمش؟
دکتر: چند دقیقه ی دیگه بیهوش میان بعدش میتونید
کوک: مرسی *دکتر رفت*.... اجوما تو میخوایی برو خونه خسته شدی من هستم
اجوما:مطمعنی؟
کوک: آره برو
ویو یونا
وایی بلاخره دوباره دارم ا/ت رو میبینم وایی به آدرسی که فرستاد رفتم واییی اینجا چه بزرگ و خوشگله در زدم و خودمو بهشون معرفی کردم و رفتم داخل عرررر داخلش خیلی قشنگترهههه بعد چندمین به خودم اومدم و شروع به صدا زدن ا/ت کردم ولی جوابی نداد این باز منو گذاشت رفت*بغض* که دیدم در باز شد یه خانم مسنی اومد
اجوما: تو دیگه کی هستی*ترس*
یونا: سلام من یونا هستم دوست ا/ت، شما میدونید ا/ت کجاست؟
اجوما: سلام منو میتونی اجوما صدا کنی خوب راستش خانم
یونا: خانم؟
اجوما: بیمارستانه از پله ها افتاده
یونا: چیییی کجا کدوم بیمارستان
اجوما:بیمارستان.......(یه اسمی تصور کنید)
یونا: وایی
سریع رفتم بیرون وایی این دیگه چی بود امیدوارم حالش خوب باشه ......
شرط ۱۰ لایک ۱۵ کامنت
از اینجا به بعد پارت های بعدی میشه موردعلاقه ی من😈
۹.۹k
۱۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.