معذرت میخوام کیو
معذرت میخوام کیو
ادامه پارت ۲
نامه رو برداشت و به سرعت از خونه خارج شد.
به جاهایی که احتمال داشت بره رفت،همه جاهارو رو سرک کشید و در هین دویدن نامه رو میخوند
از زبان باجی
آخه کجا رفتی تو دختر؟
یعنی اینقد برات بی اهمیتم؟ چی باعث شد اینجوری شی؟ من؟ دوستات ؟ کی؟
هر کس باشه زندش نمیزارم!
اگه.. اگه رفته باشی سر پل چی؟ بمیری خودم میکشمت!
***
روی پل ایشیمیا ایستاده بود و غروبو تماشا میکرد،لبخندی از سر زیبایی غروب زد .. کم کم اشکهاش جاری شدن!
رود هایی از چشم هایی که تبدیل به لیوان پر از آب شده بودن جاری میشد،گلوله هایی از جنس الماس،مثل اینه شفاف بودن
ماشین ها با سرعت های متفاوتی از پشتش رد میشدن
قدم به قدم به لبه پل نزدیک میشد،اخرین قدم که میخواست برداره چیزی مانعش شد،
صدای کیوسکه!
_اوی پس عقلت کجا رفته؟
_ولم کن بزار راحت شم
_تویی که داری منو ول میکنی!
حرف های که از بین لب هاشو رد میشدن حتی دل سنگدل ترین آدما هم به رحم می آمدن!
_ اوی تو که قرار نیست قدم دیگه ای برداری نه؟ تو حق اینکارارو نداری!
من این اجازه رو بهت نمیدم!
با هر حرفش یک قدم به یوکی نزدیک میشد
_نو این کارو نمیکنی،چون اجازه شو نداری ! زود باش بیا،
و دستاشو سمتش باز کرد
حداقلش اينه که من درکت میکنم!
آره تو خیلی بی رحمی! بیا!
________________
پایان
ادامه پارت ۲
نامه رو برداشت و به سرعت از خونه خارج شد.
به جاهایی که احتمال داشت بره رفت،همه جاهارو رو سرک کشید و در هین دویدن نامه رو میخوند
از زبان باجی
آخه کجا رفتی تو دختر؟
یعنی اینقد برات بی اهمیتم؟ چی باعث شد اینجوری شی؟ من؟ دوستات ؟ کی؟
هر کس باشه زندش نمیزارم!
اگه.. اگه رفته باشی سر پل چی؟ بمیری خودم میکشمت!
***
روی پل ایشیمیا ایستاده بود و غروبو تماشا میکرد،لبخندی از سر زیبایی غروب زد .. کم کم اشکهاش جاری شدن!
رود هایی از چشم هایی که تبدیل به لیوان پر از آب شده بودن جاری میشد،گلوله هایی از جنس الماس،مثل اینه شفاف بودن
ماشین ها با سرعت های متفاوتی از پشتش رد میشدن
قدم به قدم به لبه پل نزدیک میشد،اخرین قدم که میخواست برداره چیزی مانعش شد،
صدای کیوسکه!
_اوی پس عقلت کجا رفته؟
_ولم کن بزار راحت شم
_تویی که داری منو ول میکنی!
حرف های که از بین لب هاشو رد میشدن حتی دل سنگدل ترین آدما هم به رحم می آمدن!
_ اوی تو که قرار نیست قدم دیگه ای برداری نه؟ تو حق اینکارارو نداری!
من این اجازه رو بهت نمیدم!
با هر حرفش یک قدم به یوکی نزدیک میشد
_نو این کارو نمیکنی،چون اجازه شو نداری ! زود باش بیا،
و دستاشو سمتش باز کرد
حداقلش اينه که من درکت میکنم!
آره تو خیلی بی رحمی! بیا!
________________
پایان
۳.۵k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.