من و شعرم انگشت نمای خلق گشته ایم
من و شعرم انگشت نمای خلق گشته ایم
رسواتر از زلیخا شده ام ، در کوی و بازار
کارِ دنیا را ببین ، زلیخا عاشق است ، اما ...
یوسف میانِ این جماعت گشته خریدار
رودِ نیلِ چشمانم ، پُر آب است از دوریت
قحطی نیامده بر این مُلک ، انگار نه انگار
یوسفت ، عاشقست و فقط پنجره ی زندان ...
فهمید دردم را ، که اسیر است میانِ دیوار
چه حسرتی بالاتر از این به دل ِ یوسف که
تو در جان ِ من باشی و مُیسر نشود دیدار
هم آغوشی ماه و دریا حسرتست و حادثه
قرص ماهِ من خم شد از این حادثه بسیار
رسواتر از زلیخا شده ام ، در کوی و بازار
کارِ دنیا را ببین ، زلیخا عاشق است ، اما ...
یوسف میانِ این جماعت گشته خریدار
رودِ نیلِ چشمانم ، پُر آب است از دوریت
قحطی نیامده بر این مُلک ، انگار نه انگار
یوسفت ، عاشقست و فقط پنجره ی زندان ...
فهمید دردم را ، که اسیر است میانِ دیوار
چه حسرتی بالاتر از این به دل ِ یوسف که
تو در جان ِ من باشی و مُیسر نشود دیدار
هم آغوشی ماه و دریا حسرتست و حادثه
قرص ماهِ من خم شد از این حادثه بسیار
۱۹۴
۰۴ فروردین ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.