گس لایتر/پارت ۱۶۷
در رو باز کرد و وارد خونه شد...
از راهرو که عبور میکرد صدای خنده به گوشش میرسید...
به سالن که رسید مادرش رو دید که کنار بایول نشسته... جونگ هون توی بغلشون بود و باهاش بازی میکردن...
بایول که چشمش به جونگکوک افتاد لبخندش محو شد...
نایون با دیدنش لبخندی زد...
نایون: خسته نباشی پسرم
جونگکوک: ممنونم.. خوش اومدین...
کتشو از تنش بیرون آورد... جی وون کتشو ازش گرفت و سمت اتاق رفت...
جونگکوک جلو اومد... کنار بایول نشست...
بایول از سر جا بلند شد و رو به نایون گفت: من برم ببینم کیک آماده شده با قهوه بخوریم
نایون: برو عزیزم...
نایون از پشت سر رفتن بایول رو تماشا کرد...
کمی خودشو نزدیک جونگکوک کرد و آروم گفت: چرا بایول انقد ناراحته؟....
جونگکوک ابروشو بالا انداخت... طوری که انگار از چیزی خبر نداره گفت: ناراحته؟... خودش گفت؟
نایون: نه... خودش انقد باوقار و متین هستش که چیزی بروز نمیده... ولی من که خوب میدونم اون چقد خوش صحبت و بشاشه... امروز اثری از اینا توش ندیدم...
جونگکوک با بی اعتنایی به مبل تکیه زد و گفت: اون برای همه چی گریه میکنه و ناراحت میشه... زیادی دل نازکه... شاید برای پدرش ناراحته
نایون: جونگکوک!... گوش کن!... حق نداری زندگیتو خراب کنی!... بایول خیلی دختر خوبیه... بخاطر بورام اذیتش نکن
جونگکوک: دیگه بورامی در کار نیست...
نایون نگاهی به سمت آشپزخونه انداخت تا مطمئن بشه بایول نیومده... بعد گفت: آفرین پسرم... زودتر از اینا باید ازش خلاص میشدی
جونگکوک: اون بیچارم نمیدونه بخاطر اختلالم مجبورم کردین باهاش وارد رابطه بشم
نایون: اون بیماری لعنتی باید از وجودت پاک میشد! به هر قیمتی!...
بایول با سینی کیک های تیکه شده اومد...
خودش اون کیک رو پخته بود... حرفای جونگکوک از سری قبلی که کیک پخته بود یادش مونده بود...
تلاش کرده بود باب میل اون درست کنه... نه زیاد شیرین... نه کم شکر...
نه خیلی خشک... نه خام...
اسلایس های مثلثی کیک رو جلوی دست نایون و جونگکوک گذاشت... لبخندی زد و به چشیدن طعم کیک دعوتشون کرد...
درسته که لبخند زد... اما مثل همیشه از ته دل و از روی شوق نبود...
خودشم نشست...و جونگ هون رو بغل کرد...
چشمش به جونگکوک بود...
همه ی چیزی که اهمیت داشت نظر اون بود...
به این موضوع عادت کرده بود...
اگر اون تاییدش میکرد خوشحال میشد...
اگر هم جونگکوک ایراد میگرفت دیگه نظر بقیه اهمیتی نداشت!...
جونگکوک ذره ای از کیک جدا کرد و چشید...
بایول احساس میکرد تایید میشه...
ولی وقتی دید جونگکوک چنگالشو کنار بشقاب گذاشت و به عقب هلش داد ناامید شد...
دیگه بهش لب نزد...
گوشه ی لبای بایول آویزون شد... ناراحتیش از چهرش مشهود بود...
اون به قدری صاف و زلال بود که براحتی احساساتش قابل رویت بود...
جونگکوک زیرچشمی نگاهی بهش انداخت...
از جاش بلند شد...
سمت بایول رفت... دستاشو از هم باز کرد و گفت: جونگ هون رو بده به من...
بایول بدون اینکه چیزی بگه انجامش داد...
نایون فنجون قهوشو روی میز گذاشت و پاشد...
از راهرو که عبور میکرد صدای خنده به گوشش میرسید...
به سالن که رسید مادرش رو دید که کنار بایول نشسته... جونگ هون توی بغلشون بود و باهاش بازی میکردن...
بایول که چشمش به جونگکوک افتاد لبخندش محو شد...
نایون با دیدنش لبخندی زد...
نایون: خسته نباشی پسرم
جونگکوک: ممنونم.. خوش اومدین...
کتشو از تنش بیرون آورد... جی وون کتشو ازش گرفت و سمت اتاق رفت...
جونگکوک جلو اومد... کنار بایول نشست...
بایول از سر جا بلند شد و رو به نایون گفت: من برم ببینم کیک آماده شده با قهوه بخوریم
نایون: برو عزیزم...
نایون از پشت سر رفتن بایول رو تماشا کرد...
کمی خودشو نزدیک جونگکوک کرد و آروم گفت: چرا بایول انقد ناراحته؟....
جونگکوک ابروشو بالا انداخت... طوری که انگار از چیزی خبر نداره گفت: ناراحته؟... خودش گفت؟
نایون: نه... خودش انقد باوقار و متین هستش که چیزی بروز نمیده... ولی من که خوب میدونم اون چقد خوش صحبت و بشاشه... امروز اثری از اینا توش ندیدم...
جونگکوک با بی اعتنایی به مبل تکیه زد و گفت: اون برای همه چی گریه میکنه و ناراحت میشه... زیادی دل نازکه... شاید برای پدرش ناراحته
نایون: جونگکوک!... گوش کن!... حق نداری زندگیتو خراب کنی!... بایول خیلی دختر خوبیه... بخاطر بورام اذیتش نکن
جونگکوک: دیگه بورامی در کار نیست...
نایون نگاهی به سمت آشپزخونه انداخت تا مطمئن بشه بایول نیومده... بعد گفت: آفرین پسرم... زودتر از اینا باید ازش خلاص میشدی
جونگکوک: اون بیچارم نمیدونه بخاطر اختلالم مجبورم کردین باهاش وارد رابطه بشم
نایون: اون بیماری لعنتی باید از وجودت پاک میشد! به هر قیمتی!...
بایول با سینی کیک های تیکه شده اومد...
خودش اون کیک رو پخته بود... حرفای جونگکوک از سری قبلی که کیک پخته بود یادش مونده بود...
تلاش کرده بود باب میل اون درست کنه... نه زیاد شیرین... نه کم شکر...
نه خیلی خشک... نه خام...
اسلایس های مثلثی کیک رو جلوی دست نایون و جونگکوک گذاشت... لبخندی زد و به چشیدن طعم کیک دعوتشون کرد...
درسته که لبخند زد... اما مثل همیشه از ته دل و از روی شوق نبود...
خودشم نشست...و جونگ هون رو بغل کرد...
چشمش به جونگکوک بود...
همه ی چیزی که اهمیت داشت نظر اون بود...
به این موضوع عادت کرده بود...
اگر اون تاییدش میکرد خوشحال میشد...
اگر هم جونگکوک ایراد میگرفت دیگه نظر بقیه اهمیتی نداشت!...
جونگکوک ذره ای از کیک جدا کرد و چشید...
بایول احساس میکرد تایید میشه...
ولی وقتی دید جونگکوک چنگالشو کنار بشقاب گذاشت و به عقب هلش داد ناامید شد...
دیگه بهش لب نزد...
گوشه ی لبای بایول آویزون شد... ناراحتیش از چهرش مشهود بود...
اون به قدری صاف و زلال بود که براحتی احساساتش قابل رویت بود...
جونگکوک زیرچشمی نگاهی بهش انداخت...
از جاش بلند شد...
سمت بایول رفت... دستاشو از هم باز کرد و گفت: جونگ هون رو بده به من...
بایول بدون اینکه چیزی بگه انجامش داد...
نایون فنجون قهوشو روی میز گذاشت و پاشد...
۲۲.۸k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.