رو به من، روزنه ای بسته شد از لب هایت
رو به من، روزنهای بسته شد از لبهایت
رو به تـو، پنـجرهای باز شد از دیـوارم
سهم تو جوهر پـس دادهی خودکارت بود
سهم من پـاکت خالی شدهی سیـگارم
نـنوشتی که بدانم که "به یادم هستی..."
سرفه کردم، که بفهمی که "تو را کم دارم"
جوهر و دوووود شدم، لای دوتا انـگشتت
لُختم از لختـِگی خون، وسط تختی که...
ریـختـی روی بدن لـرزگی هـر شب من
مـرد بـدبخت، کنـار زن ِ خوشبختی که...
بـغلم کن! که بخوابم که "بخوابم" یعنی:
مـردن ِ راحتـم از زنـدگی سختـی که...
قـرص خوابآورمو حل شدهام در کابوس
این همان حال خرابیست که هر شب دارم
دارم از "هرچه" به یاد "همه چی" میافتم
نگرانـم نشو! حسی است که اغلب دارم
مینویسم که حواسم به خودم پرت شود
اسم تو! اسم تو! وردیست که بر لب دارم
بـه هـدر رفتـگیام، از همهی ثانیهها
از همین خاطرههایی که خودت ساختهای
باز افتــادهام از فاصـلهها در یـادت...
که مـرا از سر آغـوش خـود انداختـهای
بـه هـوایت، نفـس جاده را مـیبـندم
شعر بودی که به هر قافیـهام باختـهای
دیگـر از دلخوشی خاطره هـم مـیترسم
که کسی نیست.. کسی نیست.. کسی پهلویم
آن ور ِ آیـنـه دنـبال چـه مـیگردم باز؟
در چـروکیـدن ِ بـغضـی وسط ابـرویـم
انتـظاری که مرا میکشد از آغوشت
صبر کن! حرف خودت را بهخودت میگویم!
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که تو... درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟
رو به تـو، پنـجرهای باز شد از دیـوارم
سهم تو جوهر پـس دادهی خودکارت بود
سهم من پـاکت خالی شدهی سیـگارم
نـنوشتی که بدانم که "به یادم هستی..."
سرفه کردم، که بفهمی که "تو را کم دارم"
جوهر و دوووود شدم، لای دوتا انـگشتت
لُختم از لختـِگی خون، وسط تختی که...
ریـختـی روی بدن لـرزگی هـر شب من
مـرد بـدبخت، کنـار زن ِ خوشبختی که...
بـغلم کن! که بخوابم که "بخوابم" یعنی:
مـردن ِ راحتـم از زنـدگی سختـی که...
قـرص خوابآورمو حل شدهام در کابوس
این همان حال خرابیست که هر شب دارم
دارم از "هرچه" به یاد "همه چی" میافتم
نگرانـم نشو! حسی است که اغلب دارم
مینویسم که حواسم به خودم پرت شود
اسم تو! اسم تو! وردیست که بر لب دارم
بـه هـدر رفتـگیام، از همهی ثانیهها
از همین خاطرههایی که خودت ساختهای
باز افتــادهام از فاصـلهها در یـادت...
که مـرا از سر آغـوش خـود انداختـهای
بـه هـوایت، نفـس جاده را مـیبـندم
شعر بودی که به هر قافیـهام باختـهای
دیگـر از دلخوشی خاطره هـم مـیترسم
که کسی نیست.. کسی نیست.. کسی پهلویم
آن ور ِ آیـنـه دنـبال چـه مـیگردم باز؟
در چـروکیـدن ِ بـغضـی وسط ابـرویـم
انتـظاری که مرا میکشد از آغوشت
صبر کن! حرف خودت را بهخودت میگویم!
بغلم کن! که من از خسته شدن خستهتـرم
که تو معنی تـب سـرد مـرا مـیفهمـی
دوووود شو دانهی دُردانهی اسفنـد، که تو
فـصل ماتـم زدهی زرد مـرا میفهمـی
درد من فاصله و این همه تنهایی نیست...
دردم اینست که تو... درد مـرا میفهمـی
که فـقط تو...
...که فـقط...
درد مرا میفهمــی؟
۲.۹k
۱۶ اسفند ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.