فیک ٢٠
کوک:کمک
جانگ سو بلند شد و به طرفه کوک رفت و گفت
جانگ سو:چی شده پسرم چرا اینطوری شدی
کوک:کمکم کن
جانگ سو خندهای کرد و گفت
جانگ سو:خیلی خنگی واقعا فکر کردی میام تاج تختمو بدم بهت (خنده بلند ترسناک
کوک:عوض..( بیهوش شد)
جانگ سو:پسرک خنگم چرا انقدر بدبختی (خودت بدبختی گاو😂)هااا چطوری به پدره خودت اعتماد میکنی هعی چی میشه کرد
جانگ سو: نگهبان رو صدا کنید تا کوک رو ببرن بندازنش وسط جنگل
جانگ سو از کناره کوک بلند شد و رفت به اتاقش
بنده
اون شب جانگکوک رو بردن وسط جنگل کناره چشمه ولش کردن
.............
ویو لایلا
وقتی صبح بلند شد دیدم تو بغله یه خرس بودم من اینجا چیکار میکنم
آروم از کنارش بلند شدم معلوم بود داخل قار بودم
از غار زدم بیرون با دیدنه دریاچه قشنگی دلم ضعف رفت
آروم به سمت دریاچه رفتم و پریدم داخل آب کمی شنا کردم تا آب جذبه پوستم بشه
وقتی از آب بیرون اومد دیدم یه چی مشکی اونور افتاده آروم به سمتش رفتم
با دیدنه کوک تعجب کرد چرا اینجا هست چرا بیدار نیس
آروم دستمو زیره بینش بردم ببینم نفس میکشه یا نه
خیلی کم نفس میکشد
آروم دستمو گذاشتم روی قلبش معلوم بود مسموم شده
سنگه تیز برداشتم گذاشتم کف دستم و محکم کشید که باعث شد دستم خون بیاد دستمو جلوه دهنش گذاشتم تا قطره های خون بریزه
آروم چشماشو باز کرد
جانگ سو بلند شد و به طرفه کوک رفت و گفت
جانگ سو:چی شده پسرم چرا اینطوری شدی
کوک:کمکم کن
جانگ سو خندهای کرد و گفت
جانگ سو:خیلی خنگی واقعا فکر کردی میام تاج تختمو بدم بهت (خنده بلند ترسناک
کوک:عوض..( بیهوش شد)
جانگ سو:پسرک خنگم چرا انقدر بدبختی (خودت بدبختی گاو😂)هااا چطوری به پدره خودت اعتماد میکنی هعی چی میشه کرد
جانگ سو: نگهبان رو صدا کنید تا کوک رو ببرن بندازنش وسط جنگل
جانگ سو از کناره کوک بلند شد و رفت به اتاقش
بنده
اون شب جانگکوک رو بردن وسط جنگل کناره چشمه ولش کردن
.............
ویو لایلا
وقتی صبح بلند شد دیدم تو بغله یه خرس بودم من اینجا چیکار میکنم
آروم از کنارش بلند شدم معلوم بود داخل قار بودم
از غار زدم بیرون با دیدنه دریاچه قشنگی دلم ضعف رفت
آروم به سمت دریاچه رفتم و پریدم داخل آب کمی شنا کردم تا آب جذبه پوستم بشه
وقتی از آب بیرون اومد دیدم یه چی مشکی اونور افتاده آروم به سمتش رفتم
با دیدنه کوک تعجب کرد چرا اینجا هست چرا بیدار نیس
آروم دستمو زیره بینش بردم ببینم نفس میکشه یا نه
خیلی کم نفس میکشد
آروم دستمو گذاشتم روی قلبش معلوم بود مسموم شده
سنگه تیز برداشتم گذاشتم کف دستم و محکم کشید که باعث شد دستم خون بیاد دستمو جلوه دهنش گذاشتم تا قطره های خون بریزه
آروم چشماشو باز کرد
۱۸.۱k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.