❀jimin❃وانشات❀
به دستی که سمتش دراز شده بود خیره شد. کمی سرشو بالا گرفت تا صاحب دستارو ببینه
پسری با لبخند مهربون و گرم روی صورتش ؛ درست مثل همه بچه های پرورشگاه پیرهن سفید رنگی به تن داشت و البته شماره چهار رقمی روی گردن کشیده اش حک شده بود
"چی میخوای؟"
"نمیدونم چرا توهم نمیای بازی کنی باهامون؟"
نگاه پر از تمسخرشو به جیمین دوخت
"ببخشید ولی من دوازده سالمه...چرا باید باز..."
با صدای بلند زنگ با شدت از خواب پرید دستی روی صورت خیس از عرقش کشید ،دوباره همون کابوس و همون پسر . به تاج تخت تکیه داد پشیمون بود.شاید اگه میگفت چه سرنوشتی در انتظار تمام بچه های پرورشگاهه میتونست فرار کنه ولی الان.... اون خودش فرشته ی مرگ اون بچه های معصوم شده بود ، موقع بردن هر بچه به دروازه مرگ چهره اون پسرک جلوی چشمای مردش نقش میبست ولی...خیلی دیر بود
پسری با لبخند مهربون و گرم روی صورتش ؛ درست مثل همه بچه های پرورشگاه پیرهن سفید رنگی به تن داشت و البته شماره چهار رقمی روی گردن کشیده اش حک شده بود
"چی میخوای؟"
"نمیدونم چرا توهم نمیای بازی کنی باهامون؟"
نگاه پر از تمسخرشو به جیمین دوخت
"ببخشید ولی من دوازده سالمه...چرا باید باز..."
با صدای بلند زنگ با شدت از خواب پرید دستی روی صورت خیس از عرقش کشید ،دوباره همون کابوس و همون پسر . به تاج تخت تکیه داد پشیمون بود.شاید اگه میگفت چه سرنوشتی در انتظار تمام بچه های پرورشگاهه میتونست فرار کنه ولی الان.... اون خودش فرشته ی مرگ اون بچه های معصوم شده بود ، موقع بردن هر بچه به دروازه مرگ چهره اون پسرک جلوی چشمای مردش نقش میبست ولی...خیلی دیر بود
۱۴.۲k
۲۰ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.