بچه ها این فیک حمایت میخواد و اگر نشه ادامه پیدا نمیکنه
چند پارتی از جیمین
پارت : ۱
شرط بندی
ب ا: بسه ات بسهه تو باید با اون ازدواج کنی میفهمی ؟(باداد)
ات : نههههه نمیفهم من اونو دوستش ندارم من
با گفتن این حرفم بابام ی سیلی محکم ب صورتم زد
م ا : تروخدا اون جوری نکن جورج ( اسم بابای اته )
ب ا :دخترت هیچی حالیش نی
خب خب خب بزار بگم قضیه از چ قراره بابای ات با ی مردی شرط بندی کرده و خب تمام داریشو از دست داده من مامله کرده ک ات رو ب پسرش اون کسی ک باخته بده
و خب اینجا ات جیمین رو دوست داره خب الانم داره با ننه باباش دعوا میکنه 😂
ات ویو :
بابامو هول دادم و رفتم تو اتاقم حدودا تا ساعت ۳ صب داشتم گریه میکردم و واقعا دیگه خسته شده بودم تصمیم گرفتم کار رو ی سره کنم
بلند شدم و رفتم کل اتاقو
گشتم تا آخر تیغ رو پیدا کنم
و بعد هم پیداکردم
تیغ رو روی دستم گذاشتم شاید این تقدیر من بود و من ب جیمین نمیرسم
چشمامو بستم و خواستم تیغ رو بکشم ی صدای چرمی از پشت سرم حس کردم ک داش صدام میکرد
ات ات این کارو نکن
چقدر صداش آشنا بود صدا وجودم رو ب آرمش پیوند میداد
تیغ رو اروم از روی دستم برداشتم
و خیلی آروم برگشتم تاببینم کیه
وقتی برگشتم انقدر تعجب کرده بودم ک تیغ از دستم افتاد و روی زمین نشستم
اون اون جیمین بود
اولین قدم روبرداشت و بلند شدم و رفتم تو آغوش پر احساس جیمین
جیمین آرمش رو داخل خونم جریان میداد
از بغلش اومدم
ازش پرسیدم مگه تو کار نداری ؟ الان باید تو دفترت باشی
ج : تو مهم تری ات
پارت : ۱
شرط بندی
ب ا: بسه ات بسهه تو باید با اون ازدواج کنی میفهمی ؟(باداد)
ات : نههههه نمیفهم من اونو دوستش ندارم من
با گفتن این حرفم بابام ی سیلی محکم ب صورتم زد
م ا : تروخدا اون جوری نکن جورج ( اسم بابای اته )
ب ا :دخترت هیچی حالیش نی
خب خب خب بزار بگم قضیه از چ قراره بابای ات با ی مردی شرط بندی کرده و خب تمام داریشو از دست داده من مامله کرده ک ات رو ب پسرش اون کسی ک باخته بده
و خب اینجا ات جیمین رو دوست داره خب الانم داره با ننه باباش دعوا میکنه 😂
ات ویو :
بابامو هول دادم و رفتم تو اتاقم حدودا تا ساعت ۳ صب داشتم گریه میکردم و واقعا دیگه خسته شده بودم تصمیم گرفتم کار رو ی سره کنم
بلند شدم و رفتم کل اتاقو
گشتم تا آخر تیغ رو پیدا کنم
و بعد هم پیداکردم
تیغ رو روی دستم گذاشتم شاید این تقدیر من بود و من ب جیمین نمیرسم
چشمامو بستم و خواستم تیغ رو بکشم ی صدای چرمی از پشت سرم حس کردم ک داش صدام میکرد
ات ات این کارو نکن
چقدر صداش آشنا بود صدا وجودم رو ب آرمش پیوند میداد
تیغ رو اروم از روی دستم برداشتم
و خیلی آروم برگشتم تاببینم کیه
وقتی برگشتم انقدر تعجب کرده بودم ک تیغ از دستم افتاد و روی زمین نشستم
اون اون جیمین بود
اولین قدم روبرداشت و بلند شدم و رفتم تو آغوش پر احساس جیمین
جیمین آرمش رو داخل خونم جریان میداد
از بغلش اومدم
ازش پرسیدم مگه تو کار نداری ؟ الان باید تو دفترت باشی
ج : تو مهم تری ات
۲۵.۳k
۲۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.