سناریو پارت دهم...
کپشن...
با هم میکنن))
صبح که میشه کوکی میره آشپزخونه و برای ا. ت صبحانه درست میکنه و بعد ا. ت رو بیدار میکنه...
کوکی: بیبی... نمیخوای بیدار بشی؟..
ا. ت: پنج دقیقه دیگه...
کوکی: اگر بیدار نشی میبوسمت!
ا. ت: تو برو من بیدار میشم.
کوکی ا. ت رو میبوسه..
ا. ت: چیکار میکنی؟!
کوکی باز ا. ت رو میبوسه..
ا. ت: باشه.. باشه بیدار شدم بریم پایین..!
کوکی و ا. ت میرن و صبحانه میخورن.. و بعد کوکی میره مدرسه و ا. ت هم دیگه نمیخواست بره مدرسه چون فقط پنج روز از وقتش مونده بود و رفت خرید کنه....
تو راه مدرسه جونگکوک گوششیش زنگ میخوره وقتی جواب میده برادر هان سوهی است به کوکی میگه بیا همو ببینیم... کوکی هم میره پیشش و قبلش به افراداش خبر میده...
کوکی: چیه باهام چیکار داری؟!
برادر سوهی: شنیدم خواهرمو زدی؟
کوکی: اشتباهی شد.
برادر: خواهرمو میزنی بعد میگی اشتباهی شد؟!
کوکی: خواهر تو آویزون من بود دیشب به زور میخواست وارد خونم بشه...
برادر: خواهر من آویزون تو بود... هههه.. عوضی دلت میخواد بمیری؟!
کوکی: اگر میتونی بکشم... بنظرت میتونی؟
برادر: هههه... تو باید با خواهرم قرار بزاری و باهاش نامزد کنی!
کوکی: اگر نکنم؟؟..
برادر: راستی شنیدم که عاشق شدی؟ اون دختره اسمش چی بود... هاا ا. ت درسته؟
کوکی: به نفته به اون نزدیک نشی!
برادر: اون همین الانشم دست افرادای منه!
کوکی: چی؟. داری چه گو. هی میخوری؟ ا. ت کجاست؟.
برادر: نمیدونم برو پیداش کن..
کوکی: گفتم کجاست؟...
برادر: میخوای ببینیش؟
برادر سوهی یک گوشی از تو جیبش در میاره و نشون کوکی میده که ا. ت رو گرفتن و ا. ت داره گریه میکنه (شرمنده بچه ها که همش ا. ت دزدیده میشه اما این اخریشه👍😂)
کوکی یخن برادر سوهی رو میگیره که بزنه اما افرادای اون کوکی رو هول میدن عقب...
برادر: بهت فرست میدم فردا بری و دل خواهرمو به دست بیاری وگرنه جنازه ا. ت برات فرستاده میشه من شاید الان ا. ت رو ول کنم ولی بدون بازم میتونم بگیرمش اما دیگه زندش نمیزارم!!..
برادر سوهی اینو میگه و میره همون لحظه افراد های کوکی میرسن و کوکی با اعصبانیت به اونا میگه سریع ا. ت رو پیدا کنن وگرنه زنده نمیمونن..
برادر سوهی ا. ت رو ول میکنه...
کوکی هم ا. ت رو پیدا میکنه و میرن خونه...
کوکی چون میترسید بلای سر ا. ت بیاد مجبور به دروغ گفتن و جداشدن از ا. ت...
کوکی: ا. ت باید یک چیزی بهت بگم...
ا. ت: خیلی مهمه که الان میخوای بگی؟؟
کوکی: آره مهمه.
ا. ت: گوش میدم بگو...
کوکی: راستش سوهی راست میگفت من دخترا رو میگیرم و میکشم... اولش هم مخ شونو میزنم... من تو رو دوست ندارم فقط میخواستم ازت سؤاستفاده کنم...
ا. ت: باهام شوخی نکن... میدونم دورغ میگی تا منو بترسونی... بس کن شوخیت خوب نیست..!
بچه ها متن جا نمیشه پارت بعدی...
لایک 👍
فالو...
با هم میکنن))
صبح که میشه کوکی میره آشپزخونه و برای ا. ت صبحانه درست میکنه و بعد ا. ت رو بیدار میکنه...
کوکی: بیبی... نمیخوای بیدار بشی؟..
ا. ت: پنج دقیقه دیگه...
کوکی: اگر بیدار نشی میبوسمت!
ا. ت: تو برو من بیدار میشم.
کوکی ا. ت رو میبوسه..
ا. ت: چیکار میکنی؟!
کوکی باز ا. ت رو میبوسه..
ا. ت: باشه.. باشه بیدار شدم بریم پایین..!
کوکی و ا. ت میرن و صبحانه میخورن.. و بعد کوکی میره مدرسه و ا. ت هم دیگه نمیخواست بره مدرسه چون فقط پنج روز از وقتش مونده بود و رفت خرید کنه....
تو راه مدرسه جونگکوک گوششیش زنگ میخوره وقتی جواب میده برادر هان سوهی است به کوکی میگه بیا همو ببینیم... کوکی هم میره پیشش و قبلش به افراداش خبر میده...
کوکی: چیه باهام چیکار داری؟!
برادر سوهی: شنیدم خواهرمو زدی؟
کوکی: اشتباهی شد.
برادر: خواهرمو میزنی بعد میگی اشتباهی شد؟!
کوکی: خواهر تو آویزون من بود دیشب به زور میخواست وارد خونم بشه...
برادر: خواهر من آویزون تو بود... هههه.. عوضی دلت میخواد بمیری؟!
کوکی: اگر میتونی بکشم... بنظرت میتونی؟
برادر: هههه... تو باید با خواهرم قرار بزاری و باهاش نامزد کنی!
کوکی: اگر نکنم؟؟..
برادر: راستی شنیدم که عاشق شدی؟ اون دختره اسمش چی بود... هاا ا. ت درسته؟
کوکی: به نفته به اون نزدیک نشی!
برادر: اون همین الانشم دست افرادای منه!
کوکی: چی؟. داری چه گو. هی میخوری؟ ا. ت کجاست؟.
برادر: نمیدونم برو پیداش کن..
کوکی: گفتم کجاست؟...
برادر: میخوای ببینیش؟
برادر سوهی یک گوشی از تو جیبش در میاره و نشون کوکی میده که ا. ت رو گرفتن و ا. ت داره گریه میکنه (شرمنده بچه ها که همش ا. ت دزدیده میشه اما این اخریشه👍😂)
کوکی یخن برادر سوهی رو میگیره که بزنه اما افرادای اون کوکی رو هول میدن عقب...
برادر: بهت فرست میدم فردا بری و دل خواهرمو به دست بیاری وگرنه جنازه ا. ت برات فرستاده میشه من شاید الان ا. ت رو ول کنم ولی بدون بازم میتونم بگیرمش اما دیگه زندش نمیزارم!!..
برادر سوهی اینو میگه و میره همون لحظه افراد های کوکی میرسن و کوکی با اعصبانیت به اونا میگه سریع ا. ت رو پیدا کنن وگرنه زنده نمیمونن..
برادر سوهی ا. ت رو ول میکنه...
کوکی هم ا. ت رو پیدا میکنه و میرن خونه...
کوکی چون میترسید بلای سر ا. ت بیاد مجبور به دروغ گفتن و جداشدن از ا. ت...
کوکی: ا. ت باید یک چیزی بهت بگم...
ا. ت: خیلی مهمه که الان میخوای بگی؟؟
کوکی: آره مهمه.
ا. ت: گوش میدم بگو...
کوکی: راستش سوهی راست میگفت من دخترا رو میگیرم و میکشم... اولش هم مخ شونو میزنم... من تو رو دوست ندارم فقط میخواستم ازت سؤاستفاده کنم...
ا. ت: باهام شوخی نکن... میدونم دورغ میگی تا منو بترسونی... بس کن شوخیت خوب نیست..!
بچه ها متن جا نمیشه پارت بعدی...
لایک 👍
فالو...
۱۱.۴k
۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.