چه خواهد شد / پارت ۴۷
چه خواهد شد
پارت ۴۷
مامان/م : راستی دخترم....میخواستیم درباره ی موضوع مهم باهات حرف بزنیم....
ملینا : چی؟
بابا/م خب راستش .... شرکت داره انتقال پیدا میکنه به آمریکا....میدونی که عمه و عموهاتم اونجان....بخاطر همین....به نظرم بهتره اونجا ادامه تحصیل بدی....
ملینا : ولی بابا....من کنکور دارم....میخوام برم دانشگاه
بابا/م : میدونم دخترم....اگه اونجا کنکور بدی خیلی بهتره....
ملینا : اخه....
بابا/م : نگران نباش .... تا ۶ ماه دیگه میریم...
ملینا : ۶ ماه؟!
بابا/م : آره....انگلیسی که بلدی...برای کنکورت آماده باش که اونجا ادامه بدی...
ملینا : ما هم میایم؟ ایلیا هم میاد؟
بابا/م : آره میاد...
ملینا : ههه باشه...
بابا/م : آفرین دختر خوب
کلا انگار میخوان گند بزنن تو زندگیم...اون از ازدواج اجباری اینم از کنکورم....
ازدواج که خداروشکر درست شد...امیدوارم اینم به خوبی پیش بره ....
مامان/م : اونم بهش بگیم؟
بابا/ م : میخوای خودت بهش بگی؟
مامان/ : باشه....دخترم...پدرام رو یادته؟
ملینا : پدرام؟
مامان/م : آره...برگشته ایران...
ملینا : برگشته ایران؟؟؟؟
مامان/م : آره ..... مامانش بهم گفت....اگه بفهمه ازدواج کردی....ممکنه اتفاق بدی بیوفته
ملینا : هیچ غلطی نمیتونه بکنه....
مامان/م : ملینا....تو که از وضعین روانش خبر داری...خطرناکه....
پدرام.....قبل از ازدواجم با ایلیا...قرار بود اون باهام ازدواج کنه....البته این قضیه مال ۱ سال پیشه....دیوونه وار عاشقم بود ... ولی من هیچوقت قبول نکردم باهاش وارد رابطه بشم....
۶ ماه پیش برای کار رفت سوئد .... و الانم که داره برمیگرده....
ملینا : چیکار باید بکنم؟
مامان/م : نمیدونم . سعی کن بیشتر تو خونه بمونی .... و درارو حتما قفل کن . حواست به دور و ورت هم باشه .
ملینا: باشه....اگه به ایلیا اسیبی برسونه چی؟!
مامان/م : نمیدونم دخترم .....
ملینا : هه باشه....من دیگه میرم....
بابا/م : عع دخترم بیشتر میموندی
ملینا : نه دیگه میرم .... بازم میام پیشتون....
خداحافظی کردم و رفتم بیرون . هرکاری کردم نتونستم اسنپ بگیرم ..... همینجور تو گوشی داشتم دنبال اسنپ میگشتم که یهو به خودم اومدم دیدم وسط یه کوچه ی خلوتم....
خیلی ترسناک بود . برگشتم برم که دستم کشیده شد و .....
پارت ۴۷
مامان/م : راستی دخترم....میخواستیم درباره ی موضوع مهم باهات حرف بزنیم....
ملینا : چی؟
بابا/م خب راستش .... شرکت داره انتقال پیدا میکنه به آمریکا....میدونی که عمه و عموهاتم اونجان....بخاطر همین....به نظرم بهتره اونجا ادامه تحصیل بدی....
ملینا : ولی بابا....من کنکور دارم....میخوام برم دانشگاه
بابا/م : میدونم دخترم....اگه اونجا کنکور بدی خیلی بهتره....
ملینا : اخه....
بابا/م : نگران نباش .... تا ۶ ماه دیگه میریم...
ملینا : ۶ ماه؟!
بابا/م : آره....انگلیسی که بلدی...برای کنکورت آماده باش که اونجا ادامه بدی...
ملینا : ما هم میایم؟ ایلیا هم میاد؟
بابا/م : آره میاد...
ملینا : ههه باشه...
بابا/م : آفرین دختر خوب
کلا انگار میخوان گند بزنن تو زندگیم...اون از ازدواج اجباری اینم از کنکورم....
ازدواج که خداروشکر درست شد...امیدوارم اینم به خوبی پیش بره ....
مامان/م : اونم بهش بگیم؟
بابا/ م : میخوای خودت بهش بگی؟
مامان/ : باشه....دخترم...پدرام رو یادته؟
ملینا : پدرام؟
مامان/م : آره...برگشته ایران...
ملینا : برگشته ایران؟؟؟؟
مامان/م : آره ..... مامانش بهم گفت....اگه بفهمه ازدواج کردی....ممکنه اتفاق بدی بیوفته
ملینا : هیچ غلطی نمیتونه بکنه....
مامان/م : ملینا....تو که از وضعین روانش خبر داری...خطرناکه....
پدرام.....قبل از ازدواجم با ایلیا...قرار بود اون باهام ازدواج کنه....البته این قضیه مال ۱ سال پیشه....دیوونه وار عاشقم بود ... ولی من هیچوقت قبول نکردم باهاش وارد رابطه بشم....
۶ ماه پیش برای کار رفت سوئد .... و الانم که داره برمیگرده....
ملینا : چیکار باید بکنم؟
مامان/م : نمیدونم . سعی کن بیشتر تو خونه بمونی .... و درارو حتما قفل کن . حواست به دور و ورت هم باشه .
ملینا: باشه....اگه به ایلیا اسیبی برسونه چی؟!
مامان/م : نمیدونم دخترم .....
ملینا : هه باشه....من دیگه میرم....
بابا/م : عع دخترم بیشتر میموندی
ملینا : نه دیگه میرم .... بازم میام پیشتون....
خداحافظی کردم و رفتم بیرون . هرکاری کردم نتونستم اسنپ بگیرم ..... همینجور تو گوشی داشتم دنبال اسنپ میگشتم که یهو به خودم اومدم دیدم وسط یه کوچه ی خلوتم....
خیلی ترسناک بود . برگشتم برم که دستم کشیده شد و .....
۴.۱k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.