عشق فراموش شده پارت25
اتفاقی که نباید افتاد قلبم بدجور تیر کشید الان وقتش نبود ممکن بود چان بفهمه درد قلبم درحدی زیاد بود که نمیتونستم تکون بخورم سریع قرص قلبمو دراووردم بدون آب سریع قورتش دادم درد قلبم کمتر شد چان با نگرانی گفت
چان:هانا خوبی ؟این قرص چیه؟
هانا:خوبم چیزی نیس. سرم یکم درد میکنه واسه اونه
چان:باشه بیا بریم پیش بچه ها
رفتیم داخل بچه ها هجوم آووردن سمتمون
هیونجین:یااا کجا رفتید شما؟
هانا: رفتیم بیرون یکم هوا بخوریم فضای اینجاخفس
نامی:ترسوندینمون
نشستیم
ساعت۱۲
داشتم آبجو میخوردم که سرو کله سوجین پیدا شد
سوجین:سلام بچه ها
همه:سلام
اومد نشست
سوجین:عه این پسر جذاب و دختر خانوم کین
صدامو تغییر دادم گفتم
هانا:چطور؟
سوجین:آخه تاحالا ندیدمتون
سوجین تو ذهنش:یا خدا قلبم این پسر همون تیک تاکر معروفس از نزدیک جذابترهم هس
هانا:آها ولی ازین به بعد قراره زیاد ببینی
سوجین:آها یادم رف خودمو معرفی کنم من ها سوجین هستم خوشبختم(دستش و آوورد جلو)هانا هم باهاش دس داد
هانا:منم جئون هانا هستم ولی من خوشبخت نیستم(پوزخند)
سوجین:😳بله؟
هانا:می تونید هانا صدام کنید(پوزخند)
سوجین:چییی هانا؟
هانا:یااااا سوجینا باور کن با اینکه چندساله ندیدمت ولی اصلا دلم برات تنگ نشده بود(پوزخند)
سوجین:واقعا هانایی؟
کوک:آره هاناعه
چان:میبینی خواهرم چقدر سکسی شده
یونا:و منم یونام هوانگ یونا
سوجین:شماها که آمریکا بودید
هانا:انتظار نداشتی برگردیم(😏)
سوجین:نه فقط جا خوردم،یعنی اون پسر جذاب خوشتیپه که تیک تاکر هس تویی
هانا:اهوم نکنه کراش زدی روم
سوجین:ها؟نه فقط یلحظه جا خوردم
سوجین:خب من دیگه برم
جیهوپ:آره برو
سوجین رف
جین:دختر دمت گرم بدجور حالشو گرفتی
جیمین:بخدا روت کراش زده بود روش نشد بگه
تهیونگ:موافقم
چان:هانا چرا عین ادم نمیشینی؟
هانا:مگه چطور میشینم؟
چان:یجوری انگار میخوای دراز بکشی رو صندلی پاهاتو دراز میکنی
هانا:چون اینجوری راحتم
تکیه مو دادم به کاناپه که یکی چشام با دست چشام و گرفت از صدای بمش که گفت
اون:اگه گفتی من کیم(خنده)
هانا:از صدای بَمِت معلومه فیلیکسی (خنده)
فیلیکس:دقیقا
برگشتم سمتش که لینو و هان هم پشت فیلیکس بودن
چان:چه عجب ما شمارو دیدم
کوک:بیشعورا نمیگید چن تا رفیق داریم بریم یه سر بهشون بزنیم
لینو:اولا بیشعور خودتی دوما ما امتحان داشتیم شما که بیکار بودین چرا سری به ما نزدید
شوگا:منطقی بود
هان، فیلیکس ،لینو اومدن نشستن پیشمون
بعد یه پیرمرد رف رو سِن گفت
پیرمرد:خب دوستان عزیز من برای این شمارو اینجا دعوت کردم که جانشینمو انتخاب کنم
چان:احتمالا سوجینه
فیلیکس:همون دختر نچسبع
چان:آره همون
پیرمرد:خب جانشین من دخترم سوجینه که بعد من باند روباه(این باند مافیاعه این پیرمرده)رو اداره میکنه
سوجین هم با عشوه رف رو سِن
سوجین:ممنون از مهمونای عزیز و پدرم واقعا مرسی باباجون
هانا:باور کنید من الان بالا میارم
هان:منم
بعد نیم ساعت زر زر کردن سوجین گم شد اومد پایین از رو سِن
فیلیکس:ببینم من از بچه ها شنیدم امروز دعوا داشتین
هانا:آرع اونم چه دعوایی خیلی حال داد هم زدیم هم خوردیم
هیونجین:آره باز اون یون چول حرومزاده بود
(سونگ هو هم۲۳سالشه یونام ۲۳سالشه)
ویوساعت۳صبح
با بچه ها ازون جهنم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم هرکی رف خونه خودش
ویو خونه
لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که یه لیوان آب بردارم که دیدم چان داره یه چیزی میخوره
هانا:هنوز بیداری؟
چان:ارع گرسنم بود اومدم یه چیزی بخورم
هانا:چی داری میخوری
چان:چیز کیک ،میخوری
هانا:آره
چان:بیا اینجا
رفتم نشستم پیشش بعد اینکه چیز کیک خوردیم رفتیم اتاقامون روتین پوستیم رو انجام دادم مسواک زدم رفتم خوابیدم فردا دانشگاه تعطیل بود خیلی خسته بودمگرفتم خوابیدم
ساعت نزدیکای6صبح بود صداهای عجیبی از سالن میومد بیدار شدم رفتم پایین دیدم چان با سرو صورت خونی افتاده یه گوشه خواستم برم سمتش یکی بازومومحکم گرف برگشتم دیدم ماسک زده کلاه هم سرش بود ولی از چشاش فهمیدم کیه، واسه یلحظه خون تو رگام یخ کرد تو شک بودم نفهمیدم کی یه صندلی بستنم رفت سمت چان
هانا: عوضییی ولش کن
مرده: نه نه نمیشه دیگه این برادرتم جلو چشات میکشم
هانا: چانننن چانن تروخدا بیدار شو
تفنگشو گرف سمت چان ماشه رو کشید یدفعه
چان:هانا خوبی ؟این قرص چیه؟
هانا:خوبم چیزی نیس. سرم یکم درد میکنه واسه اونه
چان:باشه بیا بریم پیش بچه ها
رفتیم داخل بچه ها هجوم آووردن سمتمون
هیونجین:یااا کجا رفتید شما؟
هانا: رفتیم بیرون یکم هوا بخوریم فضای اینجاخفس
نامی:ترسوندینمون
نشستیم
ساعت۱۲
داشتم آبجو میخوردم که سرو کله سوجین پیدا شد
سوجین:سلام بچه ها
همه:سلام
اومد نشست
سوجین:عه این پسر جذاب و دختر خانوم کین
صدامو تغییر دادم گفتم
هانا:چطور؟
سوجین:آخه تاحالا ندیدمتون
سوجین تو ذهنش:یا خدا قلبم این پسر همون تیک تاکر معروفس از نزدیک جذابترهم هس
هانا:آها ولی ازین به بعد قراره زیاد ببینی
سوجین:آها یادم رف خودمو معرفی کنم من ها سوجین هستم خوشبختم(دستش و آوورد جلو)هانا هم باهاش دس داد
هانا:منم جئون هانا هستم ولی من خوشبخت نیستم(پوزخند)
سوجین:😳بله؟
هانا:می تونید هانا صدام کنید(پوزخند)
سوجین:چییی هانا؟
هانا:یااااا سوجینا باور کن با اینکه چندساله ندیدمت ولی اصلا دلم برات تنگ نشده بود(پوزخند)
سوجین:واقعا هانایی؟
کوک:آره هاناعه
چان:میبینی خواهرم چقدر سکسی شده
یونا:و منم یونام هوانگ یونا
سوجین:شماها که آمریکا بودید
هانا:انتظار نداشتی برگردیم(😏)
سوجین:نه فقط جا خوردم،یعنی اون پسر جذاب خوشتیپه که تیک تاکر هس تویی
هانا:اهوم نکنه کراش زدی روم
سوجین:ها؟نه فقط یلحظه جا خوردم
سوجین:خب من دیگه برم
جیهوپ:آره برو
سوجین رف
جین:دختر دمت گرم بدجور حالشو گرفتی
جیمین:بخدا روت کراش زده بود روش نشد بگه
تهیونگ:موافقم
چان:هانا چرا عین ادم نمیشینی؟
هانا:مگه چطور میشینم؟
چان:یجوری انگار میخوای دراز بکشی رو صندلی پاهاتو دراز میکنی
هانا:چون اینجوری راحتم
تکیه مو دادم به کاناپه که یکی چشام با دست چشام و گرفت از صدای بمش که گفت
اون:اگه گفتی من کیم(خنده)
هانا:از صدای بَمِت معلومه فیلیکسی (خنده)
فیلیکس:دقیقا
برگشتم سمتش که لینو و هان هم پشت فیلیکس بودن
چان:چه عجب ما شمارو دیدم
کوک:بیشعورا نمیگید چن تا رفیق داریم بریم یه سر بهشون بزنیم
لینو:اولا بیشعور خودتی دوما ما امتحان داشتیم شما که بیکار بودین چرا سری به ما نزدید
شوگا:منطقی بود
هان، فیلیکس ،لینو اومدن نشستن پیشمون
بعد یه پیرمرد رف رو سِن گفت
پیرمرد:خب دوستان عزیز من برای این شمارو اینجا دعوت کردم که جانشینمو انتخاب کنم
چان:احتمالا سوجینه
فیلیکس:همون دختر نچسبع
چان:آره همون
پیرمرد:خب جانشین من دخترم سوجینه که بعد من باند روباه(این باند مافیاعه این پیرمرده)رو اداره میکنه
سوجین هم با عشوه رف رو سِن
سوجین:ممنون از مهمونای عزیز و پدرم واقعا مرسی باباجون
هانا:باور کنید من الان بالا میارم
هان:منم
بعد نیم ساعت زر زر کردن سوجین گم شد اومد پایین از رو سِن
فیلیکس:ببینم من از بچه ها شنیدم امروز دعوا داشتین
هانا:آرع اونم چه دعوایی خیلی حال داد هم زدیم هم خوردیم
هیونجین:آره باز اون یون چول حرومزاده بود
(سونگ هو هم۲۳سالشه یونام ۲۳سالشه)
ویوساعت۳صبح
با بچه ها ازون جهنم اومدیم بیرون سوار ماشین شدیم هرکی رف خونه خودش
ویو خونه
لباسم رو عوض کردم رفتم پایین که یه لیوان آب بردارم که دیدم چان داره یه چیزی میخوره
هانا:هنوز بیداری؟
چان:ارع گرسنم بود اومدم یه چیزی بخورم
هانا:چی داری میخوری
چان:چیز کیک ،میخوری
هانا:آره
چان:بیا اینجا
رفتم نشستم پیشش بعد اینکه چیز کیک خوردیم رفتیم اتاقامون روتین پوستیم رو انجام دادم مسواک زدم رفتم خوابیدم فردا دانشگاه تعطیل بود خیلی خسته بودمگرفتم خوابیدم
ساعت نزدیکای6صبح بود صداهای عجیبی از سالن میومد بیدار شدم رفتم پایین دیدم چان با سرو صورت خونی افتاده یه گوشه خواستم برم سمتش یکی بازومومحکم گرف برگشتم دیدم ماسک زده کلاه هم سرش بود ولی از چشاش فهمیدم کیه، واسه یلحظه خون تو رگام یخ کرد تو شک بودم نفهمیدم کی یه صندلی بستنم رفت سمت چان
هانا: عوضییی ولش کن
مرده: نه نه نمیشه دیگه این برادرتم جلو چشات میکشم
هانا: چانننن چانن تروخدا بیدار شو
تفنگشو گرف سمت چان ماشه رو کشید یدفعه
۶.۰k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.