رمان شراب خونی🤤🍷
#شراب_خونی
#part39
کوک:اکی...من خوابم میادکجا بخوابم
ات:همینجا بخواب دیگه
کوک:هن؟؟
ات:چته؟
کوک:اتاقت کجاست؟
ات:میخوای تو اتاقم من بخوابی؟؟؟عمرااااااا
کوک:خفه شو...اتاقت کجاست؟
ات:پوففففف لعنتی...اینجا خونه ی ما یه هاااا احساس نمیکنی یکم پرویی؟؟
کوک:نچ اصلا
ات:هعی دنیا...بیا دنبالم
بردمش توی اتاق خودم ...خودمم رفتم اتاق مامان و بابام خوابیدم...
<<صبح روز بعد>>
"ویو کوک"
صبح از خواب بلند شدم و دنبال ات گشتم ...رفتم توی یک اتاقی و ات رو دیدم...نزدیک تر شدم بهش...
کوک:ات...هوی..ات بیدار شو...اتتتتتتتتتتتت((با داد))
ات:هاننن؟؟بزار دوددقیقه دیگه بخوابممممم
کوک:خفه شو پاشو باید بریم مدرسه
ات:ساعت چنده؟
کوک:پاشو خودت ببین
از توی اتاق اومدم بیرون و توی هال نشستم
ات اومد...
ات:پوفففف کی ساعت شیس و نیم بیدار میشه اخه...
کوک:حاضر شو بریم
ات:اکی...
گوشی ات زنگ خورد
"ویو ات"
گوشیم زنگ خورد رفتم توی اتاق
دایون بود
ات:چطوری دایون
دایون:خوب تو چطوری ات
ات:خوبم...کار داری؟
دایون:اره...اگه حاضری بیا که بریم
ات:کجا؟
دایون:پوفففف حالا خوبه دیشب بهت گفتم امروز باهم بریم
ات:هن؟
دایون:هن و درد...پنج دقیقه دیگه جلوی خونتونم حاضر باش...فعلا
نزاشت حرفی بزنم و گوشی رو قط کرد
#part39
کوک:اکی...من خوابم میادکجا بخوابم
ات:همینجا بخواب دیگه
کوک:هن؟؟
ات:چته؟
کوک:اتاقت کجاست؟
ات:میخوای تو اتاقم من بخوابی؟؟؟عمرااااااا
کوک:خفه شو...اتاقت کجاست؟
ات:پوففففف لعنتی...اینجا خونه ی ما یه هاااا احساس نمیکنی یکم پرویی؟؟
کوک:نچ اصلا
ات:هعی دنیا...بیا دنبالم
بردمش توی اتاق خودم ...خودمم رفتم اتاق مامان و بابام خوابیدم...
<<صبح روز بعد>>
"ویو کوک"
صبح از خواب بلند شدم و دنبال ات گشتم ...رفتم توی یک اتاقی و ات رو دیدم...نزدیک تر شدم بهش...
کوک:ات...هوی..ات بیدار شو...اتتتتتتتتتتتت((با داد))
ات:هاننن؟؟بزار دوددقیقه دیگه بخوابممممم
کوک:خفه شو پاشو باید بریم مدرسه
ات:ساعت چنده؟
کوک:پاشو خودت ببین
از توی اتاق اومدم بیرون و توی هال نشستم
ات اومد...
ات:پوفففف کی ساعت شیس و نیم بیدار میشه اخه...
کوک:حاضر شو بریم
ات:اکی...
گوشی ات زنگ خورد
"ویو ات"
گوشیم زنگ خورد رفتم توی اتاق
دایون بود
ات:چطوری دایون
دایون:خوب تو چطوری ات
ات:خوبم...کار داری؟
دایون:اره...اگه حاضری بیا که بریم
ات:کجا؟
دایون:پوفففف حالا خوبه دیشب بهت گفتم امروز باهم بریم
ات:هن؟
دایون:هن و درد...پنج دقیقه دیگه جلوی خونتونم حاضر باش...فعلا
نزاشت حرفی بزنم و گوشی رو قط کرد
۸.۲k
۱۱ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.