فیک King of the Moon🍷❤🧛🏻♂️ پارت⁹
جین هی « میدونی وقتی فهمیدم کی هستی دلم میخواست نصفت کنم....
شوگا « جان؟
جین هی « جان و...... -_-||| حالا میخواهی از قدرتت سوء استفاده کنی؟
شوگا « اگه میخواستم این کار رو بکنم الان توی این دنیا نبودی....
جین هی « هوفففف...چشمام رو روی هم گذاشتم.....اصلا بهش نمیخورد این همون پادشاه ترسناک با دندون های نیشی باشه که تا حالا خون خیلی ها رو مکیده...جدا از اینکه واقعا کیه اون برای من بیشتر نقش مراقب رو داشته...دقیقا از وقتی که پدر و مادرم رو از دست دادم اون همش مراقبمه....نمیدونم چی شد که چشمام سنگین شد و نفهمیدم چی شد....
شوگا « فکر میکردم وقتی هویتم رو بفمهمه ازم بترسه اما اون بجه پرو تر از این حرفها بود...به خودم اومدم و دیدم خیلی آروم توی بغلم خوابیده....سرعتم رو زیاد کردم و رفتم داخل کاخ و اونو بردم توی اتاقش....بعدشم دکتر ملون رو خبر کردم تا ببینه حالش چطوره
دکتر ملون « بالاخره بعد از چند ساعت یکی نگهبان ها اومد و گفت که امپراطور با اون دختر دردسرساز اومده.....نفسی از سر آسودگی کشیدم و وسایلم رو برداشتم تا برم علائم حیاتیش رو چک کنم...
راوی « دکتر طبق معمول اول در شد و با تایید شوگا وارد اتاق شد....دیگه از اون خشم و چشمای قرمزش خبری نبود....بعد از اینکه جین هی رو معاینه کرد دکتر رفت و شوگا ترجیح داد کمی چشماشو روی هم بزاره.....با کارهایی که جین هی میکرد احساس میکرد ۱٠٠ ساب از عمرش کم شده...
جین هی « چشمام رو باز کردم و دیدم توی اتاقمم....چرخی زدم که دیدم شوگا روی صندلی پیش تختم نشسته و چشم هاش بسته اس....حتی وقتی خوابیده هم ابهت داره...آروم بی سر و صدا سر جام نشستم و دستم رو نزدیک صورتش بردم...اما همین که خواستم بهش دست بزنم دستم رو، رو هوا گرفت.....
شوگا « چیکار میکنی؟
جین هی « هول کردم و گفتم « مگه تو خواب نبودی
شوگا « 눈_눈 خدایا منو سنگ کن
جین هی « یه لحظه فکر شیطانی به سرم زد که از صندلی پرتش کنم پایین...اول عین خرگوش ها بالا و پایین پریدم و بعدش خودمو پرت کردم روش که باعث شد هر دوتامون با صندلی بیفتیم زمین.....
شوگا « دقیقا چه غلطی کردی؟
جین هی « هیچی( با یه لبخند مرموز)
شوگا « اومدم پرتش کنم اونور که یکی از نگهبان ها بدون اینکه در بزنه اومد داخل.....
شوگا « صد دفعه نگفتم در بزنید (-_-;)
نگهبان « امممم ببخشید مزاحم کارتون نمیشم...
شوگا « خدا اون دنیا مارمولکت کنه جین هی.... پاشو ببینم...
جین هی « یسسسسسس همینه
شوگا « جان؟
جین هی « جان و...... -_-||| حالا میخواهی از قدرتت سوء استفاده کنی؟
شوگا « اگه میخواستم این کار رو بکنم الان توی این دنیا نبودی....
جین هی « هوفففف...چشمام رو روی هم گذاشتم.....اصلا بهش نمیخورد این همون پادشاه ترسناک با دندون های نیشی باشه که تا حالا خون خیلی ها رو مکیده...جدا از اینکه واقعا کیه اون برای من بیشتر نقش مراقب رو داشته...دقیقا از وقتی که پدر و مادرم رو از دست دادم اون همش مراقبمه....نمیدونم چی شد که چشمام سنگین شد و نفهمیدم چی شد....
شوگا « فکر میکردم وقتی هویتم رو بفمهمه ازم بترسه اما اون بجه پرو تر از این حرفها بود...به خودم اومدم و دیدم خیلی آروم توی بغلم خوابیده....سرعتم رو زیاد کردم و رفتم داخل کاخ و اونو بردم توی اتاقش....بعدشم دکتر ملون رو خبر کردم تا ببینه حالش چطوره
دکتر ملون « بالاخره بعد از چند ساعت یکی نگهبان ها اومد و گفت که امپراطور با اون دختر دردسرساز اومده.....نفسی از سر آسودگی کشیدم و وسایلم رو برداشتم تا برم علائم حیاتیش رو چک کنم...
راوی « دکتر طبق معمول اول در شد و با تایید شوگا وارد اتاق شد....دیگه از اون خشم و چشمای قرمزش خبری نبود....بعد از اینکه جین هی رو معاینه کرد دکتر رفت و شوگا ترجیح داد کمی چشماشو روی هم بزاره.....با کارهایی که جین هی میکرد احساس میکرد ۱٠٠ ساب از عمرش کم شده...
جین هی « چشمام رو باز کردم و دیدم توی اتاقمم....چرخی زدم که دیدم شوگا روی صندلی پیش تختم نشسته و چشم هاش بسته اس....حتی وقتی خوابیده هم ابهت داره...آروم بی سر و صدا سر جام نشستم و دستم رو نزدیک صورتش بردم...اما همین که خواستم بهش دست بزنم دستم رو، رو هوا گرفت.....
شوگا « چیکار میکنی؟
جین هی « هول کردم و گفتم « مگه تو خواب نبودی
شوگا « 눈_눈 خدایا منو سنگ کن
جین هی « یه لحظه فکر شیطانی به سرم زد که از صندلی پرتش کنم پایین...اول عین خرگوش ها بالا و پایین پریدم و بعدش خودمو پرت کردم روش که باعث شد هر دوتامون با صندلی بیفتیم زمین.....
شوگا « دقیقا چه غلطی کردی؟
جین هی « هیچی( با یه لبخند مرموز)
شوگا « اومدم پرتش کنم اونور که یکی از نگهبان ها بدون اینکه در بزنه اومد داخل.....
شوگا « صد دفعه نگفتم در بزنید (-_-;)
نگهبان « امممم ببخشید مزاحم کارتون نمیشم...
شوگا « خدا اون دنیا مارمولکت کنه جین هی.... پاشو ببینم...
جین هی « یسسسسسس همینه
۵۱.۹k
۱۲ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.