Seven (part 10)
بی اختیار پوزخند زد ، از روی تخت بلند شد و سمت دختر رفت
"اینجا حمام هم داره ؟"
دختر سری تکان داد
" انتهای راهرو ، اتاق شماره ی ۱۰"
تشکری آرام و زیر لبی اکتفا کرد و با قدم های بلند دور شد که صدای پایی شنید ، ایستاد و برگشت
با دیدن همان دختر اخم کرد
" نمیخوام فرار کنم که همش دنبالمی "
" من ندیمه ی شما هستم ، موظفم در کارهاتون کمک کنم ، اینجا هر رقصنده یک ندیمه داره "
ابرویی بالا انداخت
" ممنون ولی برای حمام به کمک نیاز ندارم "
" این یه دستوره "
نگاهش از روی دختر چرخید و به صدای مردانه رسید ، با دیدن ارکا جا خورد
از فرصت استفاده کرد و قدم زنان جلو آمد
" اینجا تو مجبوری اطاعت کنی حتی توی موارد خصوصی !"
رو به خدمتکار کرد و گفت :
" حمام رو آماده کن و دختر رو ببر حمام "
خدمتکاری چشم آهسته ای گفت و داخل حمام شد
لبخند ارکا به شدت روی اعصاب بود و بی اختیار پرسید:
"تو اینجا چیکار میکنی ؟"
ارکا لبخند درشت تری زد و با برگشتن گفت :
" بهت گفتم اسمم رو یادت باشه ، به نظر میاد فراموش کردی کوچولو "
اخم کرد
" ارکا هندرسون "
صدای قهقه و دست زدن همزمان ارکا فضا را پر کرد
" اوه خوبه که انقدر باهوشی تو اینجا اسیری عزیزم، همونطور که گفتم تو حالا حالا ها دست از سرت بر نمیدارم "
" چه ربطی داره اون مرد منو خرید.... وایسا ببینم"
لبخند ارکا گسترش یافت
" نمیدونستم انقدر باهوشی "
مشت کرد و همین که قدم بعدی را برداشت صدای خدمتکار را شنید
حرصی پا روی زمین کوبید ، سمت درچرخید اما صدای مزاحم ارکا را شنید
"اینجا بهت خوش بگذره کوچولو ، بعد حمام تازه معنی واقعی بدبختی رو میفهمی!"
تند تند نفس کشید ، مرتب به خودش می گفت:
" مثبت باش ات مثبت باش اتفاقی نمی افته "
و داخل حمام شد
"اینجا حمام هم داره ؟"
دختر سری تکان داد
" انتهای راهرو ، اتاق شماره ی ۱۰"
تشکری آرام و زیر لبی اکتفا کرد و با قدم های بلند دور شد که صدای پایی شنید ، ایستاد و برگشت
با دیدن همان دختر اخم کرد
" نمیخوام فرار کنم که همش دنبالمی "
" من ندیمه ی شما هستم ، موظفم در کارهاتون کمک کنم ، اینجا هر رقصنده یک ندیمه داره "
ابرویی بالا انداخت
" ممنون ولی برای حمام به کمک نیاز ندارم "
" این یه دستوره "
نگاهش از روی دختر چرخید و به صدای مردانه رسید ، با دیدن ارکا جا خورد
از فرصت استفاده کرد و قدم زنان جلو آمد
" اینجا تو مجبوری اطاعت کنی حتی توی موارد خصوصی !"
رو به خدمتکار کرد و گفت :
" حمام رو آماده کن و دختر رو ببر حمام "
خدمتکاری چشم آهسته ای گفت و داخل حمام شد
لبخند ارکا به شدت روی اعصاب بود و بی اختیار پرسید:
"تو اینجا چیکار میکنی ؟"
ارکا لبخند درشت تری زد و با برگشتن گفت :
" بهت گفتم اسمم رو یادت باشه ، به نظر میاد فراموش کردی کوچولو "
اخم کرد
" ارکا هندرسون "
صدای قهقه و دست زدن همزمان ارکا فضا را پر کرد
" اوه خوبه که انقدر باهوشی تو اینجا اسیری عزیزم، همونطور که گفتم تو حالا حالا ها دست از سرت بر نمیدارم "
" چه ربطی داره اون مرد منو خرید.... وایسا ببینم"
لبخند ارکا گسترش یافت
" نمیدونستم انقدر باهوشی "
مشت کرد و همین که قدم بعدی را برداشت صدای خدمتکار را شنید
حرصی پا روی زمین کوبید ، سمت درچرخید اما صدای مزاحم ارکا را شنید
"اینجا بهت خوش بگذره کوچولو ، بعد حمام تازه معنی واقعی بدبختی رو میفهمی!"
تند تند نفس کشید ، مرتب به خودش می گفت:
" مثبت باش ات مثبت باش اتفاقی نمی افته "
و داخل حمام شد
۱۵.۳k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.