فیک سایه " پارت ۱۱ "
حلقه دستهام که دور بازوهاش حلقه شده بود رو سفت تر کردم و نفس عمیقی کشیدم .
وقتی وارد کلاب شدیم ، با حس کردن بوی دود و الکل حالَم بهم خورد .
هارا : اه .. پس کلاب چنین جاییه ؟
جونگکوک : ببینم تو تاحالا نیومدی کلاب ؟
با قیافه ای پوکر گفتم : معلومه که نه .
دستم رو به سمت آخرین میز کشید .
پشت میز نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم .
جونگکوک : ظرفیت الکلت بالاست ؟!
هارا : متاسفانه نه .
اخم کرد و کمی روی صندلی جا به جا شد .
جونگکوک : پس میتونی شِری بخوری ! الکلش تقریبا ۱۵ درصده و نسبت به بقیه نوشیدنی ها درصد الکل پایین تری داره .
با لبخند سری بالا پایین کردم که ادامه داد : پس هیچ جا نرو تا من بیام ، میرم نوشیدنی بگیرم .
بلند شد و میز رو ترک کرد .
نمیدونم چرا هروقت باهاش حرف میزدم ضربان قلبم شدت میگیرفت . اما این رو میدونم که هیچوقت از بودن کنارش خسته نمیشم .
دلم میخواست این حرفهارو بهش بزنم و بگم که چقدر برام با ارزشه اما هروقت به چشمهاش خیره میشم همه چیز رو فراموش میکنم و توی دریای خاموش و مشکی رنگ چشمهاش غرق میشم .
سعی کردم تا وقتی که بیاد ، کمی به احساساتی که نسبت بهش دارم فکر کنم .
اگر این عشق نیست .. پس چیه ؟
با شنیدن صدایی از بالای سرم ، به پسرهایی که روبروم ایستاده بودن نگاه کردم .
یکی از اونها مشغول حرف زدن شد .
×به نظر میاد تنهایی ، میز خالی نیست اشکالی نداره من و دوستهام اینجا بشینیم ؟
هارا : نه .. ایرادی نداره .
کارت های پاسور رو روی میز پخش کردن و مشغول بازی کردن شدن .
جونگکوک برای چی انقدر دیر کرده ؟!
با شنیدن دوباره صدای پسر ، اخمی کردم و به سمتش برگشتم .
پسر : بازی بلدی ؟!
هارا : نه بلد نیستم .
با اخم از سر میز بلند شدم و تصمیم گرفتم دنبال جونگکوک بگردم .
با دیدن جونگکوک که با دوتا بطری به سمتم میاومد .. فوری پشت یکی از میزهای دونفره نشستم .
نشست روبروم و بطری هارو روی میز گذاشت .
جونگکوک : امشب .. من مراقبتم اما یادت باشه تنهایی حق نداری به کلاب بیای یا نوشیدنی های الکلی بخوری فهمیدی ؟
هارا : فهمیدم مستر جئون ..
یکی از گلاس های روی میز رو برداشت و گلاس رو پر از نوشیدنی شری کرد .
جونگکوک : شروع کن .
هارا : تو نمیخوری ؟
جونگکوک : آیگووو .. خودت گفتی ظرفیتت پایینه . باید مراقبت باشم .. پس نه من نمیخورم !
گلاس رو توی دستم گرفتم و لبهام رو گوشه ای از گلاس گذاشتم .
با اولین قطره ای که خوردم ، سوزش شَدیدی رو ته گلوم حس کردم .
هارا : اه .. خیلی .. بدمزست .
جونگکوک : کلی پول برای اون شری دادم . باید کل بطری رو بخوری !!
هارا : یاااا کل بطری ؟! خیلی زیاده .
لبخندی از روی شیطنت تحویلم داد و مشغول ور رفتن با گوشیش شد .
کل محتویات داخل گلاس رو یکجا سر کشیدم ..
سوزش گلوم شدیدتر شد و احساس داغی توی شکمم داشتم .
+آه ..حس .. خوبی میده !
جونگکوک : اجازه میدم یه گلاس دیگه هم بخوری !
---
آخرین گلاس رو سر کشیدم و گلاس خالی رو روی میز کوبیدم .
جونگکوک : بسه هارا .. تا الان 4 بار اون گلاس رو پر کردم !
به دلیل مستی بیش از حد کشیده کشیده حرف میزدم .
هارا : دیگـه...نمیـــخوام ...
جونگکوک : خوبه ! اگر کارِت تموم شده بیا برگردیم .
بلند شدم و همزمان که تلو تلو میخوردم ، به سمت صندلی جونگکوک قدم برداشتم .
دستم رو روی موهاش کشیدم و لبهام رو به لاله ی گوشش چَسبوندم .
جونگکوک: چ..چیکار .. میکنی ؟
هارا : این چــند وقــت.. احساس میکــنم .. ازت خــوشم میاد .. جئون جونگکــوک تو .. باعث میشی حس کنـم .. گناهکــارم .
جونگکوک هم متقابلا روبروم ایستاد و دستش رو دور بازوم حلقه کرد .
جونگکوک : الان مَستی و نمیفهمی چی میگی . فردا پشیمون میشی . پس فقط بیا برگردیم .
دستم رو نوازش وار روی گردنش کشیدم .
حتی خودمم متوجه نمیشم چه مرگم شده ..
هارا : هومم .. داری ردم میکنـی؟
جونگکوک : هی گفتم بیا برگردیم .
سَرَم رو به سینه ی عضلانی و سفتش چَسبوندم و زمزمه کردم : اگر بخوای .. میتونـیم امشب رسما برای هـم بشـیم .. هومم؟نظرت چیـه..جونگکوکــاه؟
---
پایان پارت ۱۱ :)
اسپویل² : پارت بعدی اسماته 🔞 اگر جنبه ندارید پارت بعدی رو نخونید !
وقتی وارد کلاب شدیم ، با حس کردن بوی دود و الکل حالَم بهم خورد .
هارا : اه .. پس کلاب چنین جاییه ؟
جونگکوک : ببینم تو تاحالا نیومدی کلاب ؟
با قیافه ای پوکر گفتم : معلومه که نه .
دستم رو به سمت آخرین میز کشید .
پشت میز نشستیم و مشغول حرف زدن شدیم .
جونگکوک : ظرفیت الکلت بالاست ؟!
هارا : متاسفانه نه .
اخم کرد و کمی روی صندلی جا به جا شد .
جونگکوک : پس میتونی شِری بخوری ! الکلش تقریبا ۱۵ درصده و نسبت به بقیه نوشیدنی ها درصد الکل پایین تری داره .
با لبخند سری بالا پایین کردم که ادامه داد : پس هیچ جا نرو تا من بیام ، میرم نوشیدنی بگیرم .
بلند شد و میز رو ترک کرد .
نمیدونم چرا هروقت باهاش حرف میزدم ضربان قلبم شدت میگیرفت . اما این رو میدونم که هیچوقت از بودن کنارش خسته نمیشم .
دلم میخواست این حرفهارو بهش بزنم و بگم که چقدر برام با ارزشه اما هروقت به چشمهاش خیره میشم همه چیز رو فراموش میکنم و توی دریای خاموش و مشکی رنگ چشمهاش غرق میشم .
سعی کردم تا وقتی که بیاد ، کمی به احساساتی که نسبت بهش دارم فکر کنم .
اگر این عشق نیست .. پس چیه ؟
با شنیدن صدایی از بالای سرم ، به پسرهایی که روبروم ایستاده بودن نگاه کردم .
یکی از اونها مشغول حرف زدن شد .
×به نظر میاد تنهایی ، میز خالی نیست اشکالی نداره من و دوستهام اینجا بشینیم ؟
هارا : نه .. ایرادی نداره .
کارت های پاسور رو روی میز پخش کردن و مشغول بازی کردن شدن .
جونگکوک برای چی انقدر دیر کرده ؟!
با شنیدن دوباره صدای پسر ، اخمی کردم و به سمتش برگشتم .
پسر : بازی بلدی ؟!
هارا : نه بلد نیستم .
با اخم از سر میز بلند شدم و تصمیم گرفتم دنبال جونگکوک بگردم .
با دیدن جونگکوک که با دوتا بطری به سمتم میاومد .. فوری پشت یکی از میزهای دونفره نشستم .
نشست روبروم و بطری هارو روی میز گذاشت .
جونگکوک : امشب .. من مراقبتم اما یادت باشه تنهایی حق نداری به کلاب بیای یا نوشیدنی های الکلی بخوری فهمیدی ؟
هارا : فهمیدم مستر جئون ..
یکی از گلاس های روی میز رو برداشت و گلاس رو پر از نوشیدنی شری کرد .
جونگکوک : شروع کن .
هارا : تو نمیخوری ؟
جونگکوک : آیگووو .. خودت گفتی ظرفیتت پایینه . باید مراقبت باشم .. پس نه من نمیخورم !
گلاس رو توی دستم گرفتم و لبهام رو گوشه ای از گلاس گذاشتم .
با اولین قطره ای که خوردم ، سوزش شَدیدی رو ته گلوم حس کردم .
هارا : اه .. خیلی .. بدمزست .
جونگکوک : کلی پول برای اون شری دادم . باید کل بطری رو بخوری !!
هارا : یاااا کل بطری ؟! خیلی زیاده .
لبخندی از روی شیطنت تحویلم داد و مشغول ور رفتن با گوشیش شد .
کل محتویات داخل گلاس رو یکجا سر کشیدم ..
سوزش گلوم شدیدتر شد و احساس داغی توی شکمم داشتم .
+آه ..حس .. خوبی میده !
جونگکوک : اجازه میدم یه گلاس دیگه هم بخوری !
---
آخرین گلاس رو سر کشیدم و گلاس خالی رو روی میز کوبیدم .
جونگکوک : بسه هارا .. تا الان 4 بار اون گلاس رو پر کردم !
به دلیل مستی بیش از حد کشیده کشیده حرف میزدم .
هارا : دیگـه...نمیـــخوام ...
جونگکوک : خوبه ! اگر کارِت تموم شده بیا برگردیم .
بلند شدم و همزمان که تلو تلو میخوردم ، به سمت صندلی جونگکوک قدم برداشتم .
دستم رو روی موهاش کشیدم و لبهام رو به لاله ی گوشش چَسبوندم .
جونگکوک: چ..چیکار .. میکنی ؟
هارا : این چــند وقــت.. احساس میکــنم .. ازت خــوشم میاد .. جئون جونگکــوک تو .. باعث میشی حس کنـم .. گناهکــارم .
جونگکوک هم متقابلا روبروم ایستاد و دستش رو دور بازوم حلقه کرد .
جونگکوک : الان مَستی و نمیفهمی چی میگی . فردا پشیمون میشی . پس فقط بیا برگردیم .
دستم رو نوازش وار روی گردنش کشیدم .
حتی خودمم متوجه نمیشم چه مرگم شده ..
هارا : هومم .. داری ردم میکنـی؟
جونگکوک : هی گفتم بیا برگردیم .
سَرَم رو به سینه ی عضلانی و سفتش چَسبوندم و زمزمه کردم : اگر بخوای .. میتونـیم امشب رسما برای هـم بشـیم .. هومم؟نظرت چیـه..جونگکوکــاه؟
---
پایان پارت ۱۱ :)
اسپویل² : پارت بعدی اسماته 🔞 اگر جنبه ندارید پارت بعدی رو نخونید !
۵۷.۵k
۲۵ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۷۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.