فیک کوک از مافیا متنفرم پارت ۲۵
اونا کل عمارت رو دنبال ات میگردن ولی اونو پیدا نمیکنن کوک خیلی عصبانی میشه و یقه نگهبانا رو میگیره که ات رو پیدا کنن ولی نه که نه نیست دختره سوزی و جینا از ترس اینکه بلایی سر ات اومده باشه شروع میکنن به گریه کردن هی یون سعی میکنه جینا رو آروم کنه و جونگ سوک ام سوزی رو و کوک دستاشو نای موهاش میکشه
کوک
ات کجایی من تا حالا هیچوقت نگران کسی غیر از تهیونگ نشدم ولی حالا نگران ات ام شاید تهیونگ راست میگه من عاشق ات شدم
همه مشغول اینکارا بودن که ات یهو میاد و میگه چه خبره سوزی و جینا سریع میرن بغلش میکنن و میگن کجا بودی نگرانت شدیم
ات:رفتم رو پشت بوم
سوزی:ترسیدم بلایی سرت اومده باشه
ات: ولم کنین
اولین بار خیلی آروم میگه ولی بعد داد میرنه نشنیدن چی گفتم ولم کنید
اونا از بغلش درمیان
سوزی:چیشده
ات:جدی نگران من شدی بیخیال
سوزی:واقعا نگرانت بودم ما دوست
ات:نگو دوست که مسخرست یادت نمیاد منو چطوری از اریک جدا کردی ها
سوزی:فک کردم که اون موضوع رو فراموش کردی
ات:سعی کردم ولی هرلحظه که نگات کنم یادم میاد چیکار باهام کردی من اریک رو دوست داشتم ولی تو اونو ازم گرفتی
سوزی:ولی ات
سوزی داشت حرف میزد که با سیلی ات حرفش نیمه موند جونگ سوک سریع میاد جلو ات میگه چه مرض داری ات
ات:چیشد این برات مهم شد مگه بهش نمیگفتی کنه میگفتی ازم دور شو ها چیشد الان دوسش داری ها عاشقی
ات همه اینارو با داد میگه
سوک:اره عاشقشم دوسش دارم
ات:پس چرا ازش دوری میکنی
سوک: چون چون من
سوزی:بیخیال ات تو همیشه تنها بودی هیچوقت کسی کنارت نبوده واسه همینم یاد نگرفتی چطوری باید کسی رو دوست داشت ولی تا حالا فکر کردی شاید همش تقصیر خودته به خاطر این اخلاقته که کسی نمیخواد کنارت باشه تورو پدر و مادرتم نمیخواستن که ولت کردن
سوزی فهمید جمله آخرش سنگین بود گفت ببخشید ات من فقط
ات:حرفتو زدی درسته وقتی اینقدر بدم که حتی مامان بابام منو نخواستن حق ندارم کسی رو دوست داشته باشم
ات اینو گفت و داشت میرفت که کوک دستش رو میگیره
کوک:خوبی
ات:به تو چه
دست کوک رو پس میزنم و میره اتاقش
سوک:سوزی خوبی
_نه نیستم میشه بغلت کنم
اره
هی یون:میشه بغلت کنم جینا
_نه 🤨
باشه😟
کوک
ات یهو این بحث رو واسه چی را انداخت مشکلی داره بیخیال پسر بهش فکر نکن نکن ....
کوک
ات کجایی من تا حالا هیچوقت نگران کسی غیر از تهیونگ نشدم ولی حالا نگران ات ام شاید تهیونگ راست میگه من عاشق ات شدم
همه مشغول اینکارا بودن که ات یهو میاد و میگه چه خبره سوزی و جینا سریع میرن بغلش میکنن و میگن کجا بودی نگرانت شدیم
ات:رفتم رو پشت بوم
سوزی:ترسیدم بلایی سرت اومده باشه
ات: ولم کنین
اولین بار خیلی آروم میگه ولی بعد داد میرنه نشنیدن چی گفتم ولم کنید
اونا از بغلش درمیان
سوزی:چیشده
ات:جدی نگران من شدی بیخیال
سوزی:واقعا نگرانت بودم ما دوست
ات:نگو دوست که مسخرست یادت نمیاد منو چطوری از اریک جدا کردی ها
سوزی:فک کردم که اون موضوع رو فراموش کردی
ات:سعی کردم ولی هرلحظه که نگات کنم یادم میاد چیکار باهام کردی من اریک رو دوست داشتم ولی تو اونو ازم گرفتی
سوزی:ولی ات
سوزی داشت حرف میزد که با سیلی ات حرفش نیمه موند جونگ سوک سریع میاد جلو ات میگه چه مرض داری ات
ات:چیشد این برات مهم شد مگه بهش نمیگفتی کنه میگفتی ازم دور شو ها چیشد الان دوسش داری ها عاشقی
ات همه اینارو با داد میگه
سوک:اره عاشقشم دوسش دارم
ات:پس چرا ازش دوری میکنی
سوک: چون چون من
سوزی:بیخیال ات تو همیشه تنها بودی هیچوقت کسی کنارت نبوده واسه همینم یاد نگرفتی چطوری باید کسی رو دوست داشت ولی تا حالا فکر کردی شاید همش تقصیر خودته به خاطر این اخلاقته که کسی نمیخواد کنارت باشه تورو پدر و مادرتم نمیخواستن که ولت کردن
سوزی فهمید جمله آخرش سنگین بود گفت ببخشید ات من فقط
ات:حرفتو زدی درسته وقتی اینقدر بدم که حتی مامان بابام منو نخواستن حق ندارم کسی رو دوست داشته باشم
ات اینو گفت و داشت میرفت که کوک دستش رو میگیره
کوک:خوبی
ات:به تو چه
دست کوک رو پس میزنم و میره اتاقش
سوک:سوزی خوبی
_نه نیستم میشه بغلت کنم
اره
هی یون:میشه بغلت کنم جینا
_نه 🤨
باشه😟
کوک
ات یهو این بحث رو واسه چی را انداخت مشکلی داره بیخیال پسر بهش فکر نکن نکن ....
۹.۴k
۲۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.