دفترچه خاطرات لیوای آکرمن اتک ان تایتان⛓️🕸️
احساسی بودن ، توی این دنیای نامرد چه سودی جز مردن داره؟ من هزاران بار مردم... وقتی که ، مادرم منو رها کرد.. تنها کسی که برام مونده بود داییم بود اما اون هم ولم کرد... احساسی شدم ، مردم لبخند زدم ، مردم دلبسته شدم ، مردم خواستم زخمام رو ترمیم کنم اما... اما باز هم مردم تمام دوستام ، کسایی که نقاش زندگیم بودن...! منو توی تاریکی درونم رها کردن...
میخواستم بازم لبخند بزنم ، چرا...چرا نمی تونم زندگی کنم؟ چرا نمی تونم بگم دوست دارم؟ چرا نمی تونم بگم خوشحال میشم وقتی کنارتم؟ چرا؟... من...تمام زندگیم شده بود یک قیافه خنثی با جملات شکننده...اما پشت این ظاهر و حرف ها...منم! من احساس میکنم ، من گریه میکنم...اما تو نمی بینی من اون ادم پوچی که فقط و فقط تایتان هارو میکشه نیستم... من خودم هم کشتم...زندگی بدون رنگ معنا نداره من رنگ های زندگیمو از دست دادم...
_چندسال بعد_ وقتی چیزی برای از دست دادن نداری ، وقتی درونت مرده دیگه از مرگ نمی ترسی...! وقتی میخوام به ایندم نگاه کنم...چیزی نمی بینم ، هیچ چیز... فقط...نمی خوام افرادم بمیرن ... همین. انسان یک عروسکه که احساساتش اونو کنترل میکنن ...اما اگه احساسات نباشن... انسان می تونه هر کاری کنه .... هر کاری! _دفترچه خاطرات لیوای اکرمن_
میخواستم بازم لبخند بزنم ، چرا...چرا نمی تونم زندگی کنم؟ چرا نمی تونم بگم دوست دارم؟ چرا نمی تونم بگم خوشحال میشم وقتی کنارتم؟ چرا؟... من...تمام زندگیم شده بود یک قیافه خنثی با جملات شکننده...اما پشت این ظاهر و حرف ها...منم! من احساس میکنم ، من گریه میکنم...اما تو نمی بینی من اون ادم پوچی که فقط و فقط تایتان هارو میکشه نیستم... من خودم هم کشتم...زندگی بدون رنگ معنا نداره من رنگ های زندگیمو از دست دادم...
_چندسال بعد_ وقتی چیزی برای از دست دادن نداری ، وقتی درونت مرده دیگه از مرگ نمی ترسی...! وقتی میخوام به ایندم نگاه کنم...چیزی نمی بینم ، هیچ چیز... فقط...نمی خوام افرادم بمیرن ... همین. انسان یک عروسکه که احساساتش اونو کنترل میکنن ...اما اگه احساسات نباشن... انسان می تونه هر کاری کنه .... هر کاری! _دفترچه خاطرات لیوای اکرمن_
۵.۷k
۲۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.