چند پارتی: نام:"عروسک بغلی"
part ⁷
*****
"ساعت ¹ نصفه شب"
"هایون":
انقد گریه کرده بودم ک نفسم بالا نمیومد...
با بی نفسی و بغض و آروم لب زد:
"هایون:مَنِعزیزم..
ازتبخاطرتمامضربهایکهزدن..
بخاطرتمامشباییکهباگریهصبحکردی..
بخاطراعتمادیکهبهادماینادرستکردی..
بخاطرشکستنروحت...
بخاطردوستنداشتهشدنتوخوردکردنتتوسطادماییک انتظارشونداشتی...
بخاطررفتنونموندنادماییکهدوستشونداشتی..
وخیلیچیزایدیگمعذرتمیخوام.. _)
فقطمنمکهمیدونمروزاییکهچقدحالتبدبودولیبافیس
خندون پوشندیشسعیمیکردیحالبقیهروخوبکنی:)"
+:احتمالا الان عروسی فاکیشون تموم شده؟!
هودینی مشکلمو تن کروم پامو از اون کفشایه لعنتی درآوردم و کتونی سرمه ای سفیدمو پوشیدم...
نامه رو دس گرفتم...
میبرم شرکتش میدم دست اون رفیقش تهیونگ اون همیشه تا ³ صب تو شرکته....*بچم😓>
از خونه اومدم بیرون...
تصمیم گرفتم برم تو پارک همیشگی...
تا پارک ی خیابون فاصله بود ک شهص آشنایی رو دیدم...
آقایه داماد اینجا چیکار میکنه مگه نباید مشغول کارایه خاکبرسری تو خونه باشه؟
هه...
نگاهش بم افتاد بی توجه بش رفتم تا از خیابون رد شم...
حس قدم هدیه تندرو میتونستم بشنوم...
نور زردی جلو اوند همراه بوق و داد جونگ کوک...
صورتمو برگردوندم ک دیدم ی ماشین بم....*ماشین بش خورد...
_:هایوننن*داد
پسرک با دو رفت بدن دخترو ب آغوش کشید...
بعضی از مردمی ک بیرون بودن با آمبولانس تماس گرفتن بعضیا دورشون جمه شدن و بعضیا:
(...):بیچاره ها حتما خیلی همو دوس داشتن!
(....):دلم واسه پسره میسوزه!
"جونگ کوک:هایون...بی اختیار ، عاشقت شدم ، پرستیدمت ، احساساتم رو بهت دادم ، فقط به تو توجه کردم ، به خاطرت حسادت کردم .
برای خودم تا ابد خواستمت .ولی...توعه لعنتی چرا داری منو ترک میکنی؟*گریه و داد
_:مگه نگفتی تا ابد عاشقمی و پیشم هستی؟*داد
_:چرا...چرا تو ک قرار بود ی روز بری مت رامِ خودت کردی؟
مننمیدونمیهوازکجاپیداتشد..
نمیدونمیهوازکجااومدیریشهزدیتووجودم..
نمیدونمچجوریاومدیراهبازکردیتوقلبیکهخیلیوقت
بودکسینتونستهبودبازشکنه(:
حتینمیدونمچجوریشدیمورفینبرای دردام..
نمیدونمچجوریشدکهشدیمرهمزخمام..
همدمشبام..
فقطاینومیدونموقتینباشینَسَختمبدجور")
مرسیکهبااومدنتدنیاروقشنگکردی! ولی لطفا نرو...ترکم نکن!*گریه"
*لایک کن بعد بعدیو بخون>
*****
"ساعت ¹ نصفه شب"
"هایون":
انقد گریه کرده بودم ک نفسم بالا نمیومد...
با بی نفسی و بغض و آروم لب زد:
"هایون:مَنِعزیزم..
ازتبخاطرتمامضربهایکهزدن..
بخاطرتمامشباییکهباگریهصبحکردی..
بخاطراعتمادیکهبهادماینادرستکردی..
بخاطرشکستنروحت...
بخاطردوستنداشتهشدنتوخوردکردنتتوسطادماییک انتظارشونداشتی...
بخاطررفتنونموندنادماییکهدوستشونداشتی..
وخیلیچیزایدیگمعذرتمیخوام.. _)
فقطمنمکهمیدونمروزاییکهچقدحالتبدبودولیبافیس
خندون پوشندیشسعیمیکردیحالبقیهروخوبکنی:)"
+:احتمالا الان عروسی فاکیشون تموم شده؟!
هودینی مشکلمو تن کروم پامو از اون کفشایه لعنتی درآوردم و کتونی سرمه ای سفیدمو پوشیدم...
نامه رو دس گرفتم...
میبرم شرکتش میدم دست اون رفیقش تهیونگ اون همیشه تا ³ صب تو شرکته....*بچم😓>
از خونه اومدم بیرون...
تصمیم گرفتم برم تو پارک همیشگی...
تا پارک ی خیابون فاصله بود ک شهص آشنایی رو دیدم...
آقایه داماد اینجا چیکار میکنه مگه نباید مشغول کارایه خاکبرسری تو خونه باشه؟
هه...
نگاهش بم افتاد بی توجه بش رفتم تا از خیابون رد شم...
حس قدم هدیه تندرو میتونستم بشنوم...
نور زردی جلو اوند همراه بوق و داد جونگ کوک...
صورتمو برگردوندم ک دیدم ی ماشین بم....*ماشین بش خورد...
_:هایوننن*داد
پسرک با دو رفت بدن دخترو ب آغوش کشید...
بعضی از مردمی ک بیرون بودن با آمبولانس تماس گرفتن بعضیا دورشون جمه شدن و بعضیا:
(...):بیچاره ها حتما خیلی همو دوس داشتن!
(....):دلم واسه پسره میسوزه!
"جونگ کوک:هایون...بی اختیار ، عاشقت شدم ، پرستیدمت ، احساساتم رو بهت دادم ، فقط به تو توجه کردم ، به خاطرت حسادت کردم .
برای خودم تا ابد خواستمت .ولی...توعه لعنتی چرا داری منو ترک میکنی؟*گریه و داد
_:مگه نگفتی تا ابد عاشقمی و پیشم هستی؟*داد
_:چرا...چرا تو ک قرار بود ی روز بری مت رامِ خودت کردی؟
مننمیدونمیهوازکجاپیداتشد..
نمیدونمیهوازکجااومدیریشهزدیتووجودم..
نمیدونمچجوریاومدیراهبازکردیتوقلبیکهخیلیوقت
بودکسینتونستهبودبازشکنه(:
حتینمیدونمچجوریشدیمورفینبرای دردام..
نمیدونمچجوریشدکهشدیمرهمزخمام..
همدمشبام..
فقطاینومیدونموقتینباشینَسَختمبدجور")
مرسیکهبااومدنتدنیاروقشنگکردی! ولی لطفا نرو...ترکم نکن!*گریه"
*لایک کن بعد بعدیو بخون>
۲۰.۵k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.