قناری خوش آوا پارت۷
هع سلام؟ اونم الان؟ چه فایده ای داره ؟
ماریا در جواب فقط سر تکون داد
تهیونگ کمی جلو تر رفت تا به آشپزخونه برسه
+اممممم داری غذا میخوری ؟
بازم جوابی بجز سرتکون دادن نگرفت
تهیونگ به سمت ماریا رفت و به کمک دستاش از روی صندلی بلندش کرد ماریا فقط سرش کج بود و به پایین نگاه میکرد
+منو میبخشی؟
ماریا آهی کشید و خواست دستاش رو از دستای تهیونگ جدا کنه که به سمت تهیونگ کشیده شد
تهیونگ آروم آروم صورتشو جلو برد تا ماریا رو ببوسه و همین کار هم کرد ولی ماریا هیچ گونه همکاری ای نکرد و به محض بوسیده شدن قطره اشکی پایین فرستاد و طولی نکشید که شروع به هق هق کردن جلوی لبهای تهیونگ کرد و گونه هاش دریایی از غم رو تشکیل دادن
تغییر کرده بود تهیونگ کامل تغییر کرده بود
و ماریا متوجه چیزی شد که توی این دوسال تاحالا تجربه اش نکرده بود حس عجیبی داشت
آره طمع لبهاش عوض شده بودن اون لب ها اجازه داده بودن که طمعشون با چیز دیگه ای مخلوط بشه اونا دیگه مثل قبل نبودن
لب های ماریا میلرزیدن دیگه اون آرامش رو از بوسیدن معشوقش دریافت نمیکرد و حالا عصبی بود تهیونگ رو پرت کرد و سیلی محکمی نثار صورت مرد کرد
_دیگه هیچی بینمون نیست هیچی
در حالت گریه حرف میزد و صداش گرفته بود
_فقط دوماه صبر کن من میرم
+چت شده تو.
_من؟ من؟ من چم شده؟توی آشغال، تو ...
ماریا طاقت نیاورد و روی زمین افتاد ولی دریغ از آغوش تهیونگ
تهیونگ هیچ کاری نکرد و ماریا از جاش بلند شد
_با من چی کار کردییی؟هاااااا. اگه میخواستی اینطور کنی هق چرا فقط منو وارد زندگیتتتت کردییییی؟هق الان هق که اون زنه هق ولت کرده اومدی پیش منننن؟ بهم بگو هااااااااا، تو انقدر نحس و حقیر شدی که با بودن کنارت احساس شرم میکنم
و بعد هم به سمت اتاق رفت، اون اتاق بوی اشک های بی وقفه ی ماریا رو میداد
خیلی به غرور ماریا برخورده بود اینکه وقتی سولار تهیونگ رو ول کرد دوباره تهیونگ نیازمند شد خیلی خیلی شرم آور بود و قلب شکسته اش هم کمکی در این موضوع بهش نمیکرد
دوماه بعد
توی این دوما ماریا از اتاق بیرون نیومده بود و تهیونگ اون پایین نگران و به فکر کارایی بود که کرده
و هر شب بخاطر کاری که با عزیز دور دونه ش کرده گریه و زاری میکرد چندین بار ماریا رو صدا کرده بود اما دریغ از کلامی جواب از طرف ماریا
ماریا در جواب فقط سر تکون داد
تهیونگ کمی جلو تر رفت تا به آشپزخونه برسه
+اممممم داری غذا میخوری ؟
بازم جوابی بجز سرتکون دادن نگرفت
تهیونگ به سمت ماریا رفت و به کمک دستاش از روی صندلی بلندش کرد ماریا فقط سرش کج بود و به پایین نگاه میکرد
+منو میبخشی؟
ماریا آهی کشید و خواست دستاش رو از دستای تهیونگ جدا کنه که به سمت تهیونگ کشیده شد
تهیونگ آروم آروم صورتشو جلو برد تا ماریا رو ببوسه و همین کار هم کرد ولی ماریا هیچ گونه همکاری ای نکرد و به محض بوسیده شدن قطره اشکی پایین فرستاد و طولی نکشید که شروع به هق هق کردن جلوی لبهای تهیونگ کرد و گونه هاش دریایی از غم رو تشکیل دادن
تغییر کرده بود تهیونگ کامل تغییر کرده بود
و ماریا متوجه چیزی شد که توی این دوسال تاحالا تجربه اش نکرده بود حس عجیبی داشت
آره طمع لبهاش عوض شده بودن اون لب ها اجازه داده بودن که طمعشون با چیز دیگه ای مخلوط بشه اونا دیگه مثل قبل نبودن
لب های ماریا میلرزیدن دیگه اون آرامش رو از بوسیدن معشوقش دریافت نمیکرد و حالا عصبی بود تهیونگ رو پرت کرد و سیلی محکمی نثار صورت مرد کرد
_دیگه هیچی بینمون نیست هیچی
در حالت گریه حرف میزد و صداش گرفته بود
_فقط دوماه صبر کن من میرم
+چت شده تو.
_من؟ من؟ من چم شده؟توی آشغال، تو ...
ماریا طاقت نیاورد و روی زمین افتاد ولی دریغ از آغوش تهیونگ
تهیونگ هیچ کاری نکرد و ماریا از جاش بلند شد
_با من چی کار کردییی؟هاااااا. اگه میخواستی اینطور کنی هق چرا فقط منو وارد زندگیتتتت کردییییی؟هق الان هق که اون زنه هق ولت کرده اومدی پیش منننن؟ بهم بگو هااااااااا، تو انقدر نحس و حقیر شدی که با بودن کنارت احساس شرم میکنم
و بعد هم به سمت اتاق رفت، اون اتاق بوی اشک های بی وقفه ی ماریا رو میداد
خیلی به غرور ماریا برخورده بود اینکه وقتی سولار تهیونگ رو ول کرد دوباره تهیونگ نیازمند شد خیلی خیلی شرم آور بود و قلب شکسته اش هم کمکی در این موضوع بهش نمیکرد
دوماه بعد
توی این دوما ماریا از اتاق بیرون نیومده بود و تهیونگ اون پایین نگران و به فکر کارایی بود که کرده
و هر شب بخاطر کاری که با عزیز دور دونه ش کرده گریه و زاری میکرد چندین بار ماریا رو صدا کرده بود اما دریغ از کلامی جواب از طرف ماریا
۳.۲k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.