پارت۴۴

پارت۴۴
تو یه خواهر داری. که تو آلمان زندگی میکنه
انگار پدرت تو مدت زمانی که آلمان بوده با یه زنی رابطه داشته ازدواج کرده یعنی در اصل زن سوم پدرت
پدرم چقدر لاشی بوده پوزخندی زدم و گفتم
+الان نکنه خواهرم اومده و اونم دنبال اربابی روستاست
■نه اتفاقا برعکس اون اصن یه همچین چیزی نمیخواد
+اصلا شما از کجا فهمیدید؟
■مادر اون دختر این رو به من گفت تویه نامه نوشته بود برام. مادر دختر سرطان خون داشته.

چقدر خانواده ما بدبخت بود چرا هرکس با پدر من وصلت کرد تهش مرد. چرا عاقبتش مرگ شد.
+الان...
■اون دختر داره میاد به اینجا.
+اینجا!
■آره اون تنها پناهش ماییم ارباب تنها کسی که میتونه زندگی کنه پیششون ماییم
+تو آلمان مگه زندگی ندارن؟
■مادرش وام گرفته بوده که نتونسته قسط هاش رو بده. بانک مصادرش کرده.
هوف کلافه ایی کشیدم شاید اون دختر هم باید بیاد.
شاید همین دختر مرحمی شد رو دردام.
از جام بلند شدم
+کی میاد
■امروز پرواز داشت و فک کنم تا شب برسه
+خیلی خوب...مکس تو من میریم دنبالش شب جشن داریم باید ازش استقبال گرمی بشه بالاخره داره میاد پیش برادرش و خانواده اش
خاتون لبخندی زد و چیزی نگفت مکس هم یه لبخند زد از اونا که انگار دلش باهام صاف شده باشه.